سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را دیدند با جامه‏اى کهنه و پینه زده . سبب پرسیدند فرمود : ] دل را خاشع کن و نفس را خوار ، و مؤمنان بدان اقتدا کنند در کردار . همانا دنیا و آخرت دو دشمنند نافراهم ، و دو راهند مخالف هم . آن که دنیا را دوست داشت و مهر آن را در دل کاشت ، آخرت را نه پسندید و دشمن انگاشت ، و دنیا و آخرت چون خاور و باختر است و آن که میان آن دو رود چون به یکى نزدیک گردد از دیگرى دور شود . و چون دو زنند در نکاح یکى شوى که ناسازگارند و در گفتگوى . [نهج البلاغه]
به دیدارم بیا

**** قدرت مادی چیست- بخش سوم

در پرده دلاویز این گفت و شنودها، آسان گیری که بزرگترین رخنه ها را در بنای تحقیق وارد می آورد، می تواند عارفان نظر را فریفته دارد که به مثل:

ای آینه جمال شاهی که تویی

وی نسخه نامه الهی که تویی

بیرون زتونیست، هرچه در عالم هست

از خود بطلب هرآنچه خواهی، که تویی (1)

 

سالها دل طلب جام حم از ما می کرد

آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد (2)

 

و از این دست سخنان، لیکن دریافت این معانی و رسیدن به نتیجه ای که بایستگی با حق مطلب دارد، مطالعه و تحقیقی دراز دامن را می جوید که حاصل آن دست کم به چندین کتاب بر می آید.

لیکن، آنچه را می توان به درستی پذیرفت، نحوه تفکر در این دو فرهنگ ایرانی و ودایی، و یا میترایی و برهمایی ست؛ در این حقیقت که فضایل و کمالات دارای دو جلوه ممتاز با یدیگرند: جلوه ای ظاهری و مادی، جلوه ای درونی و معنوی.

همچنان که در حماسه رامایانا، درکشیدن و به زه کردن کمان ((میتلا)) (کمان شیوا) با وجود تفاوت بسیاری که از نظر بالا و بازو، میان ((راما)) و ((راونا))، که نخستین، قامتی باریک و شکننده دارد، و دیگری را پیکری غول آساست، پیروزی ((راما))، که تمثیل والای قدرت معنوی است، بر حریف که قدرتش ظاهری و مادی است، مسلم می گردد.

کمان ((میتلا))، ((راما))، ((راونا)) و ((سیتا))، بیان پیروزی حقایق ((باطنی)) بر واقعیات چشم فریب ظاهری است و با کسب حقایق باطنی، طالبان حق می توانند راه به کمال بیابند، همچنان که در پرسش ها و پاسخ هایی که میان یجناوالیکه و همسرش میتریی می رود، معلوممان می شود که رسیدن به جاودانگی و کمال، ملازمه با شناخت و علمی دیگر، سوای شناخت ها و علوم متداول دارد.

در آثاری که به حکمت و معارف ودایی وابسته اند، همچون حماسه مهابهاراتا، که سرگذشت نبردی را میان دو خانواده ((کورویی)) (3) و ((پاندویی)) (4) به نظم در آورده است، شرح این نبرد که تنها هیجده روز زمان میگیرد، همراه با قصه هایی که به جای دیباچه این حماسه آورده می شود و تمثیل ها و قصه هایی که تا پایان داستان، جای جای آورده می شود، و گاه بسیاری از داستان های دیگر چون ((رامایانا)) و یا سرگذشت ((ناهوشا)) (5) و به جز بسیاری از افسانه که از پوراناها آمده است و در بسیاری موارد با اصل قصه ها بسیار متفاوت هستند، در عین حال این حماسه (مهابهاراتا) منسوب است به برهمنی بزرگ با نام ((ویاسا)) (6) که در مجلس قربانی، سروده می شود.

اعتبار این حماسه در قیاس با چهار مجموعه مقدس ((ودا)) آن چنان است که حماسه مهابهاراتا را در کفه ترازویی نهادند و چهار ودای مقدس را در کفه دیگر، کفه حماسه، سنگین تر آمد که پیداست این سنگینی و سبکی از نظر معانی و مفاهیمی است که در مهابهاراتا وجود دارد، علاوه بر موضوع هرچهار ودا، مسائل و معارف بیشتری نیز در ((مهابهاراتا)) آمده است؛ و بر آن شرح ها و تفسیرها و تأویل های بسیاری آورده شده است. خاصه در رساله ((بهگودگیتا)) (7) که یکی از بدیع ترین رسائل در این حماسه بزرگ و جاودانی است. (8)

1- از مختارنامه عطار

2- از حافظ است

3- Kuruyi

4- Panduyi

5- Nahusha

6- Vy-asa

7- Bhagarad-Gita

8- بخش بهگودگیتای مهابهاراتا با ترجمه دکتر محمدعلی موحد به سال 1344 در تهران چاپ شده است.

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/25:: 10:25 عصر     |     () نظر

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;} @font-face {font-family:"B Yagut"; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin:0cm; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} .MsoChpDefault { font-size:10.0pt;} @page Section1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:72.0pt 72.0pt 72.0pt 72.0pt;} div.Section1 {page:Section1;} -->

**** قدرت مادی چیست- بخش سوم

در پرده دلاویز این گفت و شنودها، آسان گیری که بزرگترین رخنه ها را در بنای تحقیق وارد می آورد، می تواند عارفان نظر را فریفته دارد که به مثل:

ای آینه جمال شاهی که تویی

وی نسخه نامه الهی که تویی

بیرون زتونیست، هرچه در عالم هست

از خود بطلب هرآنچه خواهی، که تویی (1)

 

سالها دل طلب جام حم از ما می کرد

آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد (2)

 

و از این دست سخنان، لیکن دریافت این معانی و رسیدن به نتیجه ای که بایستگی با حق مطلب دارد، مطالعه و تحقیقی دراز دامن را می جوید که حاصل آن دست کم به چندین کتاب بر می آید.

لیکن، آنچه را می توان به درستی پذیرفت، نحوه تفکر در این دو فرهنگ ایرانی و ودایی، و یا میترایی و برهمایی ست؛ در این حقیقت که فضایل و کمالات دارای دو جلوه ممتاز با یدیگرند: جلوه ای ظاهری و مادی، جلوه ای درونی و معنوی.

همچنان که در حماسه رامایانا، درکشیدن و به زه کردن کمان ((میتلا)) (کمان شیوا) با وجود تفاوت بسیاری که از نظر بالا و بازو، میان ((راما)) و ((راونا))، که نخستین، قامتی باریک و شکننده دارد، و دیگری را پیکری غول آساست، پیروزی ((راما))، که تمثیل والای قدرت معنوی است، بر حریف که قدرتش ظاهری و مادی است، مسلم می گردد.

کمان ((میتلا))، ((راما))، ((راونا)) و ((سیتا))، بیان پیروزی حقایق ((باطنی)) بر واقعیات چشم فریب ظاهری است و با کسب حقایق باطنی، طالبان حق می توانند راه به کمال بیابند، همچنان که در پرسش ها و پاسخ هایی که میان یجناوالیکه و همسرش میتریی می رود، معلوممان می شود که رسیدن به جاودانگی و کمال، ملازمه با شناخت و علمی دیگر، سوای شناخت ها و علوم متداول دارد.

در آثاری که به حکمت و معارف ودایی وابسته اند، همچون حماسه مهابهاراتا، که سرگذشت نبردی را میان دو خانواده ((کورویی)) (3) و ((پاندویی)) (4) به نظم در آورده است، شرح این نبرد که تنها هیجده روز زمان میگیرد، همراه با قصه هایی که به جای دیباچه این حماسه آورده می شود و تمثیل ها و قصه هایی که تا پایان داستان، جای جای آورده می شود، و گاه بسیاری از داستان های دیگر چون ((رامایانا)) و یا سرگذشت ((ناهوشا)) (5) و به جز بسیاری از افسانه که از پوراناها آمده است و در بسیاری موارد با اصل قصه ها بسیار متفاوت هستند، در عین حال این حماسه (مهابهاراتا) منسوب است به برهمنی بزرگ با نام ((ویاسا)) (6) که در مجلس قربانی، سروده می شود.

اعتبار این حماسه در قیاس با چهار مجموعه مقدس ((ودا)) آن چنان است که حماسه مهابهاراتا را در کفه ترازویی نهادند و چهار ودای مقدس را در کفه دیگر، کفه حماسه، سنگین تر آمد که پیداست این سنگینی و سبکی از نظر معانی و مفاهیمی است که در مهابهاراتا وجود دارد، علاوه بر موضوع هرچهار ودا، مسائل و معارف بیشتری نیز در ((مهابهاراتا)) آمده است؛ و بر آن شرح ها و تفسیرها و تأویل های بسیاری آورده شده است. خاصه در رساله ((بهگودگیتا)) (7) که یکی از بدیع ترین رسائل در این حماسه بزرگ و جاودانی است. (8)

1- از مختارنامه عطار

2- از حافظ است

3- Kuruyi

4- Panduyi

5- Nahusha

6- Vy-asa

7- Bhagarad-Gita

8- بخش بهگودگیتای مهابهاراتا با ترجمه دکتر محمدعلی موحد به سال 1344 در تهران چاپ شده است.

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/25:: 10:24 عصر     |     () نظر

قدرت مادی چیست؟

*** بخش اول

قدرت جاه و نام، قدرت فرمانروایی و سلطنت، قدرت علم و هر چیزی یا صفتی، حتی اگر تحصیل فضائل باشد، هر قدرتی که در نهایت، آزادی انسان را زبون خود سازد، ثروت و جاهی که بیم از دست دادن آن، آدمی را حقیر سازد، حتی انسان را از برای سرافرازی در میان جامعه و برانگیختن حرمت جامعه، یک عمر در بدست آوردن آن فضایل اخلاقی، حسن رفتار، تلاش و تحمل ریاضت های توان فرسایی که وی را در تحصیل کرامات به منتهای قدرت رساند و از فرط خاکساری و فقر بر آب و آتش فرمان دهد و با همین بسنده کند و مغرور آید، چنین قدرتی عین ناتوانی است.

مثالی از برای آزادی، هرگاه آزادی به مفهوم اراده ای شکست ناپذیر در وجود مردم آزاده تحقق پیدا کند، چنان کسی اگر در همه عمر به زنجیر اسارت هم گرفتار باشد، آزاد است. در حالی که هرگز آزادی به معنی مطلق آن، هیچ کس را میسر نیست. چرا که آن کس که در یک اجتماع زیست می کند، ناگزیر است که قوانین اخلاقی و اجتماعی را محترم شمارد و در زندگی قدمی برندارد که آزادی دیگری را سلب نماید. به سخن روشن تر، آزادی، عدالت و هر فضیلتی دیگر، تا بدانجا که محدود در یک اجتماع باشد، از اموری خواهند بود که جملگی، نسبی هستند. تنها در آنجا که تحقق معنوی و درونی پیدا می کنند، می توانند مطلق باشند.

در عرفان برهمایی، مشابهتی شگفتی انگیز در بسیاری از موارد با عرفان ایران که جملگی آبشخوری میترایی دارند، دیده می شود، همانگونه که در سرگذشت تمثیلی نبرد ((راما)) و ((راونا)) با ((سهراب)) و ((رستم)) خواهد آمد.

این عرفان، امری است توحیدی، و تحقق توحید در انسان عارف به معنی : التوحید اسقاط الاضافات (1). آنگاه که این عرفان میترایی، در تشریف حماسی اش، با منظومه جاودانی و بزرگ حکیم توس فردوسی جلوه می نماید، و در حکمت اشراق اسلامی، با آثار حکیم سنایی، عارف نیشابور (عطار) و یا دیوان کبیر و مثنوی مولانا جلال الدین بلخی و رسایل شهاب الدین امیرک سهروردی، عین القضات و سرانجام، غزل های شگفتی انگیز خواجه شمس الدین حافظ و دیگر آثار بدیع، همانند با دو خواهرند که از شیر یک مادر پرورده شده اند، در هوای لطیف و الهی یک دیار بالیده و برآمده اند.

از برای روشن تر ساختن مطالبی که در این مقامه آمده است، با گفتگوی ((یجناوالیکه)) (2) عارف بزرگ و ((میتریی)) (3) همسر محبوب وی، دامن سخن را طرازی دلاویز می دهیم. برهمن بلندپایه ((یجناوالیکه)) بدانگاه که آهنگ سیر و سلوک را با همسر دلارام خود ((میتریی)) در میان نهاد، گفت :

((همسر گرامی و دلبندم! اکنون برآنم که سامان و خانمان را با بی خنمانی و بی سر و سامانی بدل سازم، و پای در طلب را سر به صحراها و بیابان ها بگذارم و هر آنچه دارم از اسباب توانگری و نعمت و زر و مال زمین و سرای، همه و همه را ارزانی تو دارم، تو دیگر همسر ((کاتیاینی)) (4).

میتریی با دلی دردمند به پاسخ گفت :

((آه سرور من! هرگاه روی زمین را از گوهر و از هر خواسته، بی تو، برسازند و جمله مرا دهند، مرا بازگوی که با وجود آن همه، توان آن را خواهم داشت که از عهده مرگ برآیم؟))

و دانه های اشک از چشمان شهلایش، باریدن گرفت.

یجناوالیکه به پاسخ گفت :

((نه! بانوی گرامی، بدین مایه خواسته، تو همانند توانگران خواهی زیست و بدان کامروایی خواهی دید، لیکن بی مرگی؟ افسوس! امید جاودانگی با یاری نعمت و مال هرگز، شاید جان به سوی بیمرگی رود، لیکن خاکستر تن در دست تندباد به جانب هیمالایای روان گردد.))

میتریی، گریان پرسید :

((پس از توانگری و ثروتی که به فرجام، جز مرگ بهره ای ندارد، چه می بایدم کرد؟ چه حاصل از چنین چیزی، آه ای سرور بزرگوار! چه شود اگر کرامت را بر من منتی نهی و هر آنچه را از بی مرگی می دانی، مرا بازگویی.))

((براستی تو ای میتریی محبوب! که در چشم من بس عزیزی، و سخنانی چنین دلاویز بر زبانت جاری می شود، به من نزدیک بنشین، گوش دل به سخنان که می گویمت برگمار و نیکو در آن بیندیش.))

 

1- در بیتی از گلشن راز شیخ محمود شبستری آمده :

نشانی داده اندت از خرابات

که التوحید اسقاط الاضافات

(رک: شرح گلشن راز، ص 525)

2- Yajnavalkya

3- Maitreyi

4- Katyayani

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/25:: 10:17 عصر     |     () نظر

**** راجه لونا- بخش دوم

در حالی که لبخندی تلخ بر لب داشت، گفت:

((اینک گوش بامن فرا دارید که از همین لحظه ها که در چشم شما، بیش از یک دو لحظه زمان نگرفته است، پس از اینکه فرستاده مهارجه سند در گرماگرم هنگامه گیری شعبده باز و باز نمودن ارمغان های شگرف، خاصه این مرکب که در توصیفش آن همه سخن گفته شد که همگان شنیدید، با دیدن آن سمند گرانمایه من بی اختیار از جای برخاستم و برآن برنشستم،))

جوان هنگامه گیر، گرم پدیدآوردن نقش های شگفتی انگیز بود.

((اسب را برانگیختم و سمند بادپای همچون عقابی تیزپر به پرواز درآمد. پروازی آن چنان خیال انگیز که گفتی در یکدم دشتها، کوهساران، رودخانه ها را پشت سر می گذاشتم و در حالتی به آرامش خواب شیرین و دلنشین کودک راه در می سپردم، رفته رفته آفتاب به افق باختر نزدیک می شد که به مرغزاری در نزدیکی جنگل و شکارگاهی شگفت، فرا رسیدم. از اسب فرود آمدم، چرا که در خود احساس تشنگی و گرسنگی کردم. در آن جایگاه تماشایی در هر گوشه آن چشمه ساری می جوشید که گوارایی آبش در هوای تازه آن، دل را طراوت می بخشد، و از درختان بارورش میوه های رنگین و خوشاب همچون چراغ می درخشید، میوه هایی که در مزه و بویایی به میوه های بهشت آسمانی ((ایندرا)) می مانستند. اسب را به چرا یله کردم و به آشامیدن کفی چند آب، تشنگی و پاره ای چند میوه که دل و جان را زندگی و تازگی می بخشید، گرسنگی و ماندگی را از تن بربودم. شب نزدیک و نزدیک تر می شد و من در سایه درختی با زمزمه جویبار و مرغ شب به خوابی خوش فرو رفتم و به همراه نوای نسیم سحری، سر از خواب برداشتم. به هرجا چشم دوختم، مرکب را نیافتم، به ناچار برخاستم و به امید یافتن اسب، پیاده به راه افتادم، لیکن اسب ناپدید شده بود و من پس از دو شبانه روز، در حالی که مرغزار و جنگل را پشت سر گذاشته بودم، به سرزمینی بایر و خشک و جنگلی که گفتی به آتش در کشیده بود، خسته، کوفته و تشنه و گرسنه رسیدم، چندان کوفتگی و سختی سراپایم را در هم کوفته بود که پای رفتنم نمانده بود.

به ناگاه، همچنان که نسیمی بارانی در بیابانی خشک و بی آب، بر درمانده ای تشنه کام گذر کرده باشد، چشمم به دختری آفتاب روی افتاد، چندان دلفریب و زیبا، که از حیرت دیدار آن دختر، ندانستم که در کجای عالم جای دارم. آیا پری گل ها بود که از طراوت بالا و دیدارش، هوای آن جنگل، لطافت بهشت را به خود می گرفت؟ یا من از سختی و فرسودگی به مالیخولیا گرفتار آمده بودم .

دختر که آزرم و پاکیزه دامنی، جمال وی را بسی دلاراتر می نمود، طبقی پر از ترنج و غذاهای دیگر بر سرگرفته بود، به راه خود می رفت، لیکن جمال افسونگر وی همچون درخشش برق به چشمان من درآمده بود، مرا بی اینکه از خود خبرم باشد، به سوی خود می کشید. می پنداشتم که تنها راه سپردن در اثر وی، مرا از محنت فروماندگی رهایی می بخشید، شیفتگی به حسن دختر از یک سو و محنت گرسنگی و تشنگی از سوی دیگر مرا بر آن داشت که از وی بخواهم که مرا از غذایی که به همراه می برد و رایحه اشتهاانگیزش توان از تنم می رباید، بهره ای کرامت کند.

دختر با شنیدن درخواست من، در من به آرزویی آسمانی در نگریست و در حالی که آب شرم بر رخساره اش می دوید، از من دامن فراچید و به التماس درخواست کرد که به او نزدیک نشوم.

چون خواهش مرا بدید گفت:

((ای عزیز! چنین می نماید تو مردی از دودمان اشراف و فرمانروایانی، لیکن من دختری پاریا هستم و غذایی که می برم، روزینه پدر من است، از آن گروه که می باید از آنان دوری گرفت وگرنه منت داشتم که از این غذا بهره ای ترا داده باشم))

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/21:: 11:56 صبح     |     () نظر

عالم ((مایا))

حکیم و مقتدای سالکان راه حق، در حکمت عالم ((مایا))، مهاراجه ((راما)) را با این افسانه استعاری، حقیقت جهان را که نمودی بی بود است، راهنمایی می کند:

**** راجه لونا بخش اول

در دامنه کوهسار سربلند هیمالایا، یعنی سرزمین باستانی و داستانی هندوستان که با زبان مقدس سانسکریت ((بهاراتا)) خوانده می شد، کشوری با نام ((پاندوا)) (1) قرار داشت که از برکت فرمانروایان شریف و حکیمان و عارفان صافی ضمیر، به آبادانی و نعمت و سلامت آزادی، کمتر کشوری به پایه آن می رسید. برآن کشور، راجه ای نامدار به دادگری و حکمت با نام ((لونا)) (2) فرمانروایی داشت. همواره، بارگاه او محکمه عرفان بود و بر روی رعیت باز، زیرا آن راجه شریف و دادگر در دفع ظلم از ستمدیدگان و گرفتن انصاف از ستمگران زبردست، یک دم غافل نمی ماند، لاجرم هرگز گرد پریشانی به پیرامن روزگار وی نمی گشت.

از این روی، رفتار شایسته و گفتار بایسته راجه لونا، مطلوب نظرکارگزاران عالم بالا بود که باران رحمت و فراوانی نعمت و شادی و سلامت بر کشور ((پاندوا)) فرو می بارید، تا اینکه روزی از روزگاران که خاطر مهاراجه و مجلسیان از نشئه گفتار حکیمی بزرگ، سرمست آمده بود، بیگانه ای با کلاه و ردا و پیراهنی عجیب، و رفتار و هنجاری شگفت انگیز، در پیشگاه راجه، ناگهانی پیدا شد و کسی ندانست کی و چگونه در آن بارگاه پرشکوه حاضر آمده است.

بیگانه، که نوجوانی با دیداری شیرین و رفتاری دلپذیر بود، به راجه لونا و حاضران مجلس درود فرستاد، فرمان خواست که هنر خود را در آن جایگاه شریف به نظر مجلسیان باز نماید. نوجوان بیگانه، چنین به سخن خود افزود که کار وی به ظاهر اگرچه شعبده و نیرنگ است، لیکن دعوی آن دارد که در فن شعبده، چنان نقش هایی پدید خواهد آورد که چشم هیچ آفریده، نظیر آن را ندیده است. راجا لونا شگفت زده گفت :

((کار را باش!))

جوان به شیوه هنگامه گیران، دسته ای از پر طاووس از بغل در آورد و به دست گرفت و نقش هایی چنان شگرف پدیدار ساخت که هرگز شعبده بازی را نظیر ایفای کمترین نقش آن را میسر نمی بود.

نوجوان بیگانه، همچنان سرگرم هنرنمایی بود و با چرخیدن و به گردش در آمدن، در گشاد و بست پرهایی رنگین طاووس، آن چنان غرایب و طلسم و نیرنگ به نمایش در می آورد که راجه لونا و حاضران مجلس از حیرت ندانستند در کجای عالم جای دارند. در گرماگرم آن هنگامه گیری مشعبد، فرستاده ای از سوی فرمانروای سند، بازخواست و ارمغان های شگرف و هدایای گرانمایه، تقدیم پیشگاه راجه لونا کرد و از جمله، سمندی بادپای و خوش ترکیب با رنگ ها و الوان بود. فرستاده فرمانروای سند گفت: هرچند در خیل خانه راجه لونا، تکاوران و اسبان نجیب بسیار است، لیکن این اسب از جمله اسبان زمینی نیست، زیرا نژاد آن به ((اچهی شروا)) (3) مرکب نامدار خداوندگار ((ایندرا)) (4) می رسد.

بیگانه نوجوان، همچنان گرم ایفای نقش های حیرت آور خود بود.

راجه لونا را هنگامی که چشم بر اسب گرانمایه افتاد، چندان شیفته وار بر آن دوخته شد که گویی از خود بی خود شده است. آنچنان فریفته، در تماشای مرکب غرقه شده بود که مایه حیرت مجلسیان وی شد و با خود گفتند :

((راجه لونا با آن همت والا و نظر بلند که هرگز به چیزی از حطام دنیا با نظر قبول ننگریسته است، چرا اکنون بدین اسب می نگرد؟))

و راجه لونا غرقه در تماشای اسب ارمغانی بود. لحظه هایی دراز بر آن شیفتگی گذشت، که ناگهان راجه لونا به سختی بلرزید و پریده رخسار به اطرافیان خود نگاه کرد. وی همچون کسی که ماجرای دردانگیز و رنجباری را از سر گذرانیده باشد، یا همانند کسی که از عالم مالیخولیایی و سرسامی، از یک بیماری هولناک، به دنیایی اندوهزای به خود آمده باشد، با حیرت، نگاهی به پیرامون خود افکند. با حالتی خسته و کوفته به اندیشه فرو رفت، سپس لحظه ای چند را به همان اندازه که هیجانی خاطرکوب را می بایست، آرامش دلی به دست آورد. با تلاشی سخت و کشنده به خویش آمد. حالتی که از چشم حاضران، دور و از همدمان پوشیده نمانده بود. راجه با از سرگذرانیدن آن بحران شدید و اسرارآمیز و باز یافتن اندکی آسودگی خاطر، از اطرافیان خود که همچنان نگران حالت مرموز راجه بودند، پرسید: آیا از آنگاه که فرستندگان راجه سند بدینجا حاضر آمده اند و این اسب را از نظر ما گذرانیده بودند، هیچ از جای خود برخاسته ام یا نه؟ و چندگاه است که از اینجا به بیرون رفته و باز آمده ام؟

حاضران مجلس به پاسخ گفتند که:

((وی هرگز از جای خود برنخاسته و به جایی نرفته است، یا سخن روشن تر، راجه، همچنان برمسندی که نشسته بود، از جای خود کمترین حرکتی نکرده است؟))

((همین؟))

پرسید :

((آیا همین؟))

در پاسخ شنید که :

((آری همین و بس!))

راجه با همه استیلا و قدرتی که در نگاهداشت خویش داشت، از این پاسخ، همچون کسی که از هیبت و گرانباری خاطره بس اسرارآمیزی، کوفته خاطر باشد، همچنان از مهابت سرگذشتی بس اندوهبار بر خود می تابید. نگاهی پرسشگرانه به پیرامون خود بیفکند، و پیدا بود که با تلاشی درونی، می کوشد که خویشتن داری خویش را باز یابد. سرانجام با کوششی جانکاه، توانست همدمان دمساز خود را، پرده از یکی از شگفت انگیزترین اسرار برگیرد.

 

1- Pandua

2- Luna

3- Uccaisravas (اچی شروا)

4- Indra

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/21:: 11:49 صبح     |     () نظر