سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، شخصِ آزرمگینِ بردبارِ عفیفِ خودْ نگهدار را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
به دیدارم بیا

 

و چند دقیقه بعد، هردو کنار ظرف شسته و تمیز نشسته بودند تا از خوردن غذایی که دفعه قبل از آن محروم شده بودند لذا ببرند؛ مخصوصاً که حالا گرسنه تر از پیش بودند. آوکادوها کاملاً از بین رفته بود و تا برداشت محصول بعدی هم، خیلی مانده بود!

لوسیا دوباره همان غذاهای قبلی را به اضافه شربت خرما سفارش داد. و همسرش دوباره همان ورد جادویی را به زبان آورد: ((آهای ظرف سحرآمیز! غذا بیار تند و تیز!))

خوب ... بقیه ماجرا روشن است!

لیوک در حالی که از شدت ناامیدی بالا و پایین می جست، یک بار دیگر راه خانه باد را در پیش گرفت و همین که به آنجا رسید، فریاد کشید: ((آهای! ابله پیر پر فیس و افاده! تو یک کاسه بی مصرف را به من دادی! لابد خیال می کنی که می توانی سرمن کلاه بگذاری! نخیر! برای سومین و آخرین بار بهت می گویم، نه! نه! نه!))

باد که اتفاقاً داشت ساندویچ اکسیژنش را میخورد، با شنیدن صدای آشنای خرگوش صحرایی پیش خود گفت: ((هوووووووم! انگار موضوع دارد جدی می شود. پس لیوک گمان می کند که من با هارت و پورت یک خرگوش صحرایی عقب نشینی می کنم؛ آن هم در غار خودم! نه! از این خبرها نیست. حالا دیگر وقتش است که به دوست گوش گنده و بددهنم یاد بدهم که پایش را از گلیمش درازتر نکند!))

بنابراین به سمت لیوک وزید و گفت: ((هی خرگوشک!صداایت رااا پااایین بیاااور! مگر تو خسااارتت را نمی خواااهی؟ بسیااار خوب! صبرکن تا عصااای چوبی رااا برااایت بیاااورم. کااافی است که فقط به آااان بگویی، آهای چوب! تااا میتونی بکوب! بکوب! بهت قول می دهم که این یکی، مثل آن دو تااای دیگر نیست و کااارش راااخوب انجام می دهد. این دفعه هرچه رااا بخوااهی به دست می آوری. فقط صبرکن و ببین.))

لیوک غرغرکنان گفت: ((باشد! اما امیدوارم که این دفعه قولت، قول باشد؛ وگرنه حسابی به دردسر می افتی؟ دارم بهت اخطار می کنم!)) و عصا به دست، عازم خانه شد. باد نیز با سوت زدن با او خداحافظی کرد.

چیزی نگذشت که لیوک گرسنه اش شد. بنابراین در آشپزخانه ذهن خود انواع غذاهای مطبوع؛ از خوراک مرغابی و سوپ بادام زمینی گرفته، تا کیک شکلاتی با تزئین خامه و میوه را کنار هم ردیف کرد. سپس معده گرسنه اش پیام گرسنگی اش را به مغزش فرستاد. در نتیجه، لیوک مانند فرمانده ای کوچک فرمان داد: ((آهای، چوب! بکوب! بکوب!))

و چوب که گویی ناگهان جان گرفته بود، خبردار ایستاد و بعد خود را از دست لیوک بیرون کشید. آنگاه در برابر بهت و حیرت خرگوش صحرایی، به جای دادن غذاهای خوشمزه، شروع کرد به زدن او! حالا نزن و کی بزن! درست مانند آن چه که در فیلم های کونگ- فویی دیده می شود، ضربه، پشت ضربه بود که به پیشانی، دست ها، پاها، شکم و کمر لیوک وارد می شد!

اما این، چوب معمولی نبود؛ بلکه واقعاً چوبی سحرآمیز بود که سال ها در ژاپن آموزش سری دیده بود!

خوب ... پیداست که لیوک در آن شرایط، دیگر به فکر غذاهای مورد علاقه اش نبود و حتی حاضر بود یک ظرف پر از فوفو را در مقابل زرهی که بدنش را از ضربه های چوب در امان نگه دارد، بدهد!

اما چوب هنوز ((هاااا، هوو!)) می کرد و روی همان یک پایش این سو و آن سو می جست و با دقتی شگفت انگیز، به گوش های رادار مانند لیوک ضربه می زد تا او را به عقب نشینی وادارد. سرانجام نیز با ضربه ای به لب بالایی لیوک، کارش را کامل کرد؛ ضربه ای که علامتش روی لب بالایی لیوک بیچاره، و حتی خرگوش های صحرایی امروزی مانده است.

به هرحال لیوک که دید نمی تواند از پس ضربات چوب یا عصای سحرآمیز برآید، تصمیم گرفت که فعلاً کوتاه بیاید. بنابراین در حالی که چوب ((ها)) و ((هو)) کنان دنبالش می کرد، با سرعت دوید تا خود را به نزدیک ترین ساحل رود برساند. اما هرکار که می کرد؛ می جست، می دوید، می خزید، پنهان می شد، جاخالی می داد، گوش هایش را به عقب می برد که سرعت بگیرد، نمی توانست از شر چوب خلاص شود! سرانجام ناگزیر شد خود را در کوچک ترین شکافی که پیدا کرد، پنهان کند. اکنون در یک سو لیوک بخت برگشته بود، و درست در سی چهل متر آن سوتر عصای سحرآمیز، که هنوز بالا و پایین می جست و منتظر بیرون آمدن لیوک بود!

دو سه ساعت به همین صورت گذشت تا آن که باد، سوار بر اتوبوس تهویه دار خود به آن جا رسید و از پنجره اتوبوسش صدا زد: ((بسیااار خوب لیوک! فعلاً براایت بس است! گمااان می کنم که درس خوبی گرفتی.))

لیوک نفس نفس زنان، در حالی که مواظب شکاف لب بالایی اش بود، گفت: ((بله! بله! من دیگر شکم پرست و طمع کار نمی شوم ...))

یا دست کم تا مدتی ...!

 

 

پانوشت :

- آوکادو : میوه ای است شبیه گلابی بزرگ، چرب و به رنگ سبز روشن که هسته ای درشتی دارد.

- جمبو جت : هواپیمای غول پیکری که میتواند در هر پرواز، چند صد مسافر را جابه جا کند.

- فوفو : یکی از غذاهای محلی آفریقایی است که ماده اصلی اش ریشه غده ای و پرنشاسته گیاهی به نام مانیوک است.

- فرنی : نوعی غذای آبکی است که معمولاً با شیر و آرد برنج تهیه می شود.

- کرم کارامل : نوعی دسر است که با شیر و شکر و تخم مرغ درست می شود.

- یرقان : نوعی بیماری است که یکی از علامت های مشخصه اش زردی سفیدی چشم و نیز پوست بدن است.

- ژیگو : غذایی است که از ران گوسفند تهیه می شود.

- کونگ فو : نوعی دفاع بدون اسلحه.

 

 

منبع : حقه بازها (افسانه هایی از آفریقای غربی)

به روایت : مارتین بنت

ترجمه : پروین علی پور

تایپ : سایه



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 88/10/22:: 11:12 عصر     |     () نظر