سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به بازماندگان دیگران نیکى کنید تا بر بازماندگان شما رحمت آرند . [نهج البلاغه]
به دیدارم بیا

**** قدرت مادی چیست - بخش دوم

 

ادامه گفتگوی یجناوالیه و میتریی

((بدان که شوی تو هرچند گرامی و عزیز باشد، نه از آن روی که تو شاید عزیزش می داری، عزیز است، بلکه از آن روی که تو خود را دوست داری، لاجرم شوی تو عزیز است))

((سخنان را نیکو بنیوش و در آن بیندیش: ، همسر، نه از آن روی عزیز است که شوی شاید دوستش می دارد، نه او به راستی خود را دوست می دارد، ناچار شوی عزیز خواهد بود)).

((فرزندان همچنین از آن روی عزیزند که تو خود را دوست می داری، از همین روی فرزندان عزیزند)).

((خواسته و جاه، برهمنی و کشتری (1) (فرمانروایان) نه از این روی عزیزند که تو دوستشان می داری، تو خود را دوست می داری، از این روی خواسته، برهمن، فرمانروا عزیزند)).

((جهان ها، نیز همچنان به خودی خود عزیز نیستند، بلکه تو خود را عزیز می داری و از این روی عزیزند.))

((خدایان، نه بدان سبب عزیزند که در چشم تو عزیز باشند، از آن جهت که خود را دوست می داری، باری از این رو دوه ها (خدایان) عزیزند)).

((آفریدگان، هر گروه، به خودی خود عزیزنیند، بلکه چون تو آنان را دوست می داری، لاجرم آفریدگان هر یکی یا هر گروهی، عزیز و دوست داشتنی خواهند بود))

((هر چیز، هر پدیده از این روی عزیزند و ارجمند که تو ارجمند و عزیزشان می داری، و از این روی، همه بدین روی عزیز خواهند بود.))

((همدم محبوب من! هوش با من گمار، این ((خود)) و یا این ((من)) را که همه هر چه هست به سبب او، ارزش و دلپذیر خواهند بود، چیست؟ از کجاست؟ چرا که چندان والا و گرانمایه و در عین حال اسرارآمیز است که آدمی را از هرچه برتر، شناخت آن است؟ می باید به مجاهدت و به بهای هر چه که باشد، او را، این ((خود)) را، ((من)) را دید و شنید، او را زندگی کرد، می باید به گرانترین بهایی آن را دریافت. تو ای میتریی! دانسته باش که هنگامی که بتوان خود را دید و شنید، نالید و گریست، نیایش برد و دریافت و شناخت، بدان که ((همه)) را، هر چه را که اشراف بدان هیچ مجاهدت را در خودر امکان نمی بوده است، شناخته ایم و دریافته ایم))

((هرگاه طالب، برهمن را به جز در ((خود)) در دیگری به جستجو برخیزد، برهمن او را ترک گفته است، همچنین، چهتری (2) (لشکری و فرمانروایان لشکری) را در دیگری به جز در این ((خود)) جستجو کند، او وی را ترک گفته است)).

((آنگاه که طالب عاشق، جهان ها را، نه در خود، بل در جای دیگر بجوید، هرگاه خدایان را و هر چه به جز خدایان و جهانیان را به جز در ((خود)) بخواهی جست، جهانیان، و خدایانت ترا ترک گفته اند.))

((آری همچنان که بانک تبیره را چون فرو کوفته شد، نمی توان به دست آورد و نگاه داشت، همان گونه که نوای نای و آوای نی که نواخته می شوند، نمی توان فرا چنگ آورد، مگر آنگاه که نایی و نوازنده را بیابیم تا بتوان نی و نوای آن را بدست آورد تا بتوانیم دیگر بارش باز شنویم و بدست آوریم.))

((همان گونه که دود از آتشی افروخته بر می خیزد، ای میتریی گرامی! هر آنچه ما را هست همچون: ریگ ودا، یاجورودا (3) ساماودا (4) و آتهارواودا (5) آتیهاسه (6) (افسانه ها)، پوراناها (7)، ودیا (8) (دانش قوانین، سوره)، آنوویاکیانه (تفسیرها) و به جز اینها، جملگی بر همان گونه خواهد بود.))

((به همین آیین، از همین ((بودن)) بزرگ است که همه اینها را برشمردم، دمیده شده اند و از دم او هستی یافته اند.))

((همچنان که سرچشمه همه آبها، دریاهاست، و مرکز تماس ها، مزه ها، بوی ها، رنگها و اشکال و مرکز همه نواها، گوش است و چشم، بینی، زبان و پوست، مرکز همه فرمان ها جان خواهد بود و مرکز هر شناختی، ((دل)) است، مرکز هر کار دست، و هر جنبش پای و مرکز همه وادها، سخن است.))

((به راستی که این ((بودن بزرگ)) بی پایان و نامحدود، از این عناصر برمی خیزد، زیرا که پدیده ای از شناسایی است و نه چیزی دیگر. و همان گونه که نمک در آب حل می گردد و ناپدید می شود، لیکن نابود نمی گردد.))

((آنجا که دوگانگی پای در میان نهد، یکی دیگری را می بیند و دیگری را می بوید، در می نیوشد، دیگری را حرمت می گذارد و در می یابد، باز می شناسد، لیکن آنکس که خود همه چیز شده است، چگونه دیگری را می بوید، دیگری را می بیند، دیگری را می شوند، چگونه به دیگری احترام می گذارد، می فهمد، می تواند شناسنده را باز شناسد؟))

((به نقل از برهدآرنیکه (9) اوپانیشاد ]((ادایه Adhaya 2 براهمه 2))[ (10)

 

1- Kshatriya

2- Chhatriya

3- Yagurveda

4- Samaveda

5- Atharvaveda

6- Itihasa

7- Purananas

8- Vidya

9- Brihad-aranyaka

10- رک: اوپانیشاد ص 35

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/25:: 10:18 عصر     |     () نظر

قدرت مادی چیست؟

*** بخش اول

قدرت جاه و نام، قدرت فرمانروایی و سلطنت، قدرت علم و هر چیزی یا صفتی، حتی اگر تحصیل فضائل باشد، هر قدرتی که در نهایت، آزادی انسان را زبون خود سازد، ثروت و جاهی که بیم از دست دادن آن، آدمی را حقیر سازد، حتی انسان را از برای سرافرازی در میان جامعه و برانگیختن حرمت جامعه، یک عمر در بدست آوردن آن فضایل اخلاقی، حسن رفتار، تلاش و تحمل ریاضت های توان فرسایی که وی را در تحصیل کرامات به منتهای قدرت رساند و از فرط خاکساری و فقر بر آب و آتش فرمان دهد و با همین بسنده کند و مغرور آید، چنین قدرتی عین ناتوانی است.

مثالی از برای آزادی، هرگاه آزادی به مفهوم اراده ای شکست ناپذیر در وجود مردم آزاده تحقق پیدا کند، چنان کسی اگر در همه عمر به زنجیر اسارت هم گرفتار باشد، آزاد است. در حالی که هرگز آزادی به معنی مطلق آن، هیچ کس را میسر نیست. چرا که آن کس که در یک اجتماع زیست می کند، ناگزیر است که قوانین اخلاقی و اجتماعی را محترم شمارد و در زندگی قدمی برندارد که آزادی دیگری را سلب نماید. به سخن روشن تر، آزادی، عدالت و هر فضیلتی دیگر، تا بدانجا که محدود در یک اجتماع باشد، از اموری خواهند بود که جملگی، نسبی هستند. تنها در آنجا که تحقق معنوی و درونی پیدا می کنند، می توانند مطلق باشند.

در عرفان برهمایی، مشابهتی شگفتی انگیز در بسیاری از موارد با عرفان ایران که جملگی آبشخوری میترایی دارند، دیده می شود، همانگونه که در سرگذشت تمثیلی نبرد ((راما)) و ((راونا)) با ((سهراب)) و ((رستم)) خواهد آمد.

این عرفان، امری است توحیدی، و تحقق توحید در انسان عارف به معنی : التوحید اسقاط الاضافات (1). آنگاه که این عرفان میترایی، در تشریف حماسی اش، با منظومه جاودانی و بزرگ حکیم توس فردوسی جلوه می نماید، و در حکمت اشراق اسلامی، با آثار حکیم سنایی، عارف نیشابور (عطار) و یا دیوان کبیر و مثنوی مولانا جلال الدین بلخی و رسایل شهاب الدین امیرک سهروردی، عین القضات و سرانجام، غزل های شگفتی انگیز خواجه شمس الدین حافظ و دیگر آثار بدیع، همانند با دو خواهرند که از شیر یک مادر پرورده شده اند، در هوای لطیف و الهی یک دیار بالیده و برآمده اند.

از برای روشن تر ساختن مطالبی که در این مقامه آمده است، با گفتگوی ((یجناوالیکه)) (2) عارف بزرگ و ((میتریی)) (3) همسر محبوب وی، دامن سخن را طرازی دلاویز می دهیم. برهمن بلندپایه ((یجناوالیکه)) بدانگاه که آهنگ سیر و سلوک را با همسر دلارام خود ((میتریی)) در میان نهاد، گفت :

((همسر گرامی و دلبندم! اکنون برآنم که سامان و خانمان را با بی خنمانی و بی سر و سامانی بدل سازم، و پای در طلب را سر به صحراها و بیابان ها بگذارم و هر آنچه دارم از اسباب توانگری و نعمت و زر و مال زمین و سرای، همه و همه را ارزانی تو دارم، تو دیگر همسر ((کاتیاینی)) (4).

میتریی با دلی دردمند به پاسخ گفت :

((آه سرور من! هرگاه روی زمین را از گوهر و از هر خواسته، بی تو، برسازند و جمله مرا دهند، مرا بازگوی که با وجود آن همه، توان آن را خواهم داشت که از عهده مرگ برآیم؟))

و دانه های اشک از چشمان شهلایش، باریدن گرفت.

یجناوالیکه به پاسخ گفت :

((نه! بانوی گرامی، بدین مایه خواسته، تو همانند توانگران خواهی زیست و بدان کامروایی خواهی دید، لیکن بی مرگی؟ افسوس! امید جاودانگی با یاری نعمت و مال هرگز، شاید جان به سوی بیمرگی رود، لیکن خاکستر تن در دست تندباد به جانب هیمالایای روان گردد.))

میتریی، گریان پرسید :

((پس از توانگری و ثروتی که به فرجام، جز مرگ بهره ای ندارد، چه می بایدم کرد؟ چه حاصل از چنین چیزی، آه ای سرور بزرگوار! چه شود اگر کرامت را بر من منتی نهی و هر آنچه را از بی مرگی می دانی، مرا بازگویی.))

((براستی تو ای میتریی محبوب! که در چشم من بس عزیزی، و سخنانی چنین دلاویز بر زبانت جاری می شود، به من نزدیک بنشین، گوش دل به سخنان که می گویمت برگمار و نیکو در آن بیندیش.))

 

1- در بیتی از گلشن راز شیخ محمود شبستری آمده :

نشانی داده اندت از خرابات

که التوحید اسقاط الاضافات

(رک: شرح گلشن راز، ص 525)

2- Yajnavalkya

3- Maitreyi

4- Katyayani

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/25:: 10:17 عصر     |     () نظر