سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بنده خدای خویشتن را چهل روز برای خدا خالص نکرد، مگر آنکه چشمه های حکمت از دلش بر زبانش [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
به دیدارم بیا

**** زال و سیمرغ- بخش اول

 

از کلام استاد طوس :

کنون پرشگفتی یکی داستان

بپیوندم از گفته باستان

نبود ایچ فرزند مر سام را

دلش بود جویا دل آرام را

نگاری بُد اندر شبستان اوی

ز گلبرگ رخ داشت وز مشک موی

از آن ماهش امید فرزند بود

که خورشید چهر و برومند بود

ز سام نریمان همو بار داشت

ز بار گران، تنش آزار داشت

زمادر جدا شد در آن چند روز

نگاری چو خورشید گیتی فروز

به چهره نکو بود برسان شید

و لیکن همه موی بودش سپید

کسی از بیم آنکه موی پسر، سپید است و پیر سر است، نتوانست پدر را آگهی دهد، مگر دایه ای که با زبانی بس چرب و شیرین، سخن را بیاراست و بسی از کودک، به زیبایی یاد کرد. پدر با این همه، به دیدار فرزندی که مویی سپید دارد و لیکن به رخ، سرخ بود و شگرف می نالد :

که ای برتر از کژی و کاستی

بهی زان فزاید که تو خواستی

بپیچد همی تیره جانم ز شرم

بجوشد همی در تنم خون گرم

ازین بچه چون بچه اهرمن

سیه چشم و مویش بسان سمن

و پس از نالیدن با خدای، از بیم نکوهش بدسگالان فرمان داد که کودک را بر تارک کوه البرز رها کنید.

چنان پهلوان زادة بی گناه

ندانست رنگ سپید و سیاه

پدر مهر بُبرید و بفکند خوار

جفا کرد با کودک شیرخوار

یکی زد بر این داستان ماده شیر

کجا کرده بد بچه از شیر سیر

که گر من ترا خون دل دادمی

سپاس ایچ بر سرت ننهادمی

که تو خود مرا دیده و هم دلی

دلم بگسلد گر زمن بگسلی

و کودک :

زمکانی سرانگشت را می مکید

زمانی خروشیدنی می کشید

و سیمرغ از پی شکار، از خروش کودک، زمین را چون دریای جوشنده دید :

زخاراش گهواره و دایه خاک

تن از جامه دور و لب از شیر پاک

سیمرغ که کودک را می بیند، با دل می گوید :

پلنگش بدی کاشکی مام و باب

مگر سایه ای یافتی زآفتاب

خداوند مهری به سیمرغ داد

نکرد او به خودن ازین بچه یاد

به سیمرغ آمد نوایی پدید

که ای مرغ فرخنده پاک دید

نگهدار این کودک شیرخوار

کزین تخم مردی درآید به بار

زپشتش جهان پهلوان و مهان

بیایند برسان شیر ژیان

نگه کرد سیمرغ با بچگان

بدان خرد خون از دو دیده چکان

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/23:: 11:39 عصر     |     () نظر

سیمرغ و استعارات عرفانی و حمکت اشراق (1)

 

((پیر را گفتم درخت طوبی چه چیزست و کجا باشد؟ گفت : درخت طوبی، درختی است عظیم، هرکه بهشتی بود، چون به بهشت رود، آن را در بهشت ببیند، و در میانه آن یازده کوه، که به شرح بازگفتم، کوهی است، و در آن کوه است. گفتم او را هیچ میوه بود؟ گفت : هر میوه که در جهان بینی، برآن بینی، و این میوه که فرا چشم تست، ثمره اوست. اگرنه آن درخت بودی، هرگز نه پیش تو میوه بودی، نه درخت، نه ریاحین و نه هیچ روینده. گفتم : میوه و درخت و ریاحین با او چه تعلق دارد؟ گفت : سیمرغ را آشیان بر طوبی است، به هر بامداد از آشیانه خود به در آید و پر بر زمین باز گسترد که از برکت سایه اوست که هر میوه بر درخت پیدا شود و هر نبات بر زمین.

پیر را گفتم : شنیدم که زال را سیمرغ پرورد و رستم، اسفندیار را به یاری سیمرغ بکشت. پیر گفت : آری، درست است. گفتم چگونه؟ گفت، چون زال از مادر به وجود آمد، رنگ موی و روی سفید داشت، پدر وی سام بفرمود که وی را به صحرا اندازند که مادر نیز به وضع حمل او بسی رنج دیده بود. چون زال را به صحرا انداختند، زمستان بود و سرما و کس را این گمان نه، که وی به یکدم زنده ماند، چون روزی چند برآمد و مادر را رنج از آسیب زادن به سر آمد، شقفت فرزندش در دل آمد و به در بنالید و گفت : باری به صحرا روم. چون به صحرا شد، فرزند را دید زنده و سیمرغ وی را زیر پر گرفته، چون مادر را بدید لبخندی زد و کودک را در برگرفته شیر بداد، خواست تا کودک را با خانه آور، با خود گفت تا معلومم نشود که حال زال چگونه بوده است که بدین چند روز و سرما چگونه زنده مانده است، سوی خانه شوم، زال را بدان مقام زیر پر سیمرغ فروهشت و خود بدان نزدیکی پنهان گشت، چون شب درآمد، سیمرغ بال به سوی آشیان گشود، آهویی بر سر زال آمد و پستان در دهان کودک نهاد و چون کودک بخفت او را در برگرفت، سر بر بالین وی بخفت. پیر گفت : من این حال از سیمرغ باز پرسیدم، مرا گفت که زال در نظر طوبی به دنیا آمد، و مهر او دل آهو افتاد که آهو بره به دست صیاد افتاده بود، به شب آهو بر بالینش می خفت و شیر می داد و به روز به سایه ما پرورش می یافت.

((گفتم : حال رستم و اسفندیار چنان بود که رستم از ناوک اسفندیار عاجز آمد، زال از سیمرغ یاری خواست، سیمرغ را خاصیت یکی آن است که اگر آیینه ای یا مثال آن برابر وی بدارند، هر دیده که در آن بنگرد خیره آید، پس رستم زرهی آهنین و چهار آیینه مصقول در بر راست کرد، چون با اسفندیار روباروی بشد، پرتو سیمرغ بر جوشن و آیینه افتاد و از آن عکس بر چشم اسفندیار افتاد، خیره بماند و پنداشت که زخمی به هر دو چشمش رسید، زیرا دیگر آن ندید، فرود افتاد، بادست رستم هلاک شد. پنداری آن دو پاره گز دو پر سیمرغ بود که حکایت کنند. (2)))

چنینم هست یاد از پیر دانا

فراموشم نشد هرگز همانا

که روزی رهروی در سرزمینی

به لطفش گفت رندی ره نشینی

که ای سالک چه در انبانه داری

بیا دامی بنه گر دانه داری

جوابش داد و گفتا دانه دارم

ولی سیمرغ می باید شکارم

بگفتا چون به دست آری نشانش؟

که از ما بی نشانست آشیانش؟ (3)

 

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم (4)

به هر حال :

سیمرغ نامی مبارک است و استعارتی به همان اندازه که آشیانه اش و نشانه اش.

1- درباره این مبحث رک :

سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایرن : تألیف علی سلطانی گردفرامرزی، تهران، مبتکران، 1372.

فرهنگ لغات و تعبیرات و اصطلاحات عرفانی : تألیف دکتر سیدجعفر سجادی، تهران، طهوری، 1370 (زیر واژه سیمرغ)

2- رک : مجموعه مصنفات شیخ اشراق؛ ص 232 234

3- از حافظ است (نسخه خانلری)

4- از حافظ است (نسخه خانلری)

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/20:: 9:51 عصر     |     () نظر

**** فضای فرهنگی شاهنامه

 

شاهنامه از نظر فضای فرهنگی، دارای دو فضای متعارض و متمایز با یکدیگر است که از فرمانروایی کیومرث تا پایان فرمانروایی کیخسرو، دارای ریشه میترایی است، و از روزگار لهراسب و گشتاسب و نبرد اسفندیار با رستم تا پایان فرمانروایی داریوش سوم و شکست او در جنگ با اسکندر مقدونی، ریشه فرهنگ مزدیسنایی دارد. برخورد تعارض این دو فرهنگ، حتی در تمثیل های حکمی و عرفانی به خوبی آشکار است. سیمرغ که جایگاهی مقدس و دلاویز در عرفان استعاری اسلامی دارد و در افسانه های حکمی عرفانی حکمت اشراق، کنایتی دلاویز به ((حقیقت)) است. این معنی را می توان در رساله عقل سرخ از رسایل شهاب الدین امیرک سهروردی دید.

زال از برای دفع اسفندیار، از سیمرغ می خواهد که چاره ای بیندیشد، سیمرغ می گوید رستم را که به چهار آیینه (نوعی فولادی صیقل خورده بوده است که پهلوانان در جنگ برروی زره و خفتان خود می آویختند) بیاراید؛ آنگاه من فرا روی آن جا می گیرم، چون عکس من در آینه افتد، اسفندیار را چشم برآن عکس باز افتد و خیره در می ماند، رستم چشم وی را آماج تیر گزین کند، تیری که پیکانش به زهر آلوده است؛ لاجرم زهر از راه زخم، خون وی را فرا خواهد گرفت و از پای در خواهد افتاد (1). و این بدان معنی است که شناخت هرگز آدمی را به حقیقت امور راهنمون نخواهد بود.

قصه سیمرغ، تمثیلی دل انگیز از بیان اغراض فلسفی- عرفانی، پس از رسالةالطیر ابن سینا و ترجمه آن، به اشکال گوناگون، چه به نظم و چه به نثر، سروده و نگاشته شده است، از جمله ((منطق الطیر)) عطار، و درضمن آثار منظوم، سیمرغ آن جایگاه رفیع را از نظر تمثیلی داشته است. در سال 1340 شمسی، آقای سید محمد باقر سبزواری، استاد دانشکده الهیات معارف اسلامی، کتابی مشتمل بر چهارده رساله از حکما و فلاسفه فراهم آورد که سه رساله آن درباره سیر و سلوک است.

در حالی که همین مرغ در داستان اسفندیار، هفتخوان وی تا رویین دژ، مظهر موجودی اهریمنی است که از وی جز تباهی و مرگ بر نمی آید (2).

برخورد فرهنگ ها در عرصه اساطیری شان، پیوسته از این دست مسائل را نشان می دهد، چنانکه کلمه ((دیو)) و ((دوا)) و ((دویتا)) همان خدایان یا ایزدان مورد پرستش و بزرگی هستند که در مرحله بعد، اعتبار خود را از دست دادند و به چهره های اهریمنی تبدیل شدند.

در منطق الطیر عطار، عارف نیشابور، و آثار تمثیلی دیگر، همچون رساله الطیر ابن سینا، عقل سرخ، رساله مرغان از احمد غزالی و دیگر آثاری از این دست؛ سیمرغ گاهی همان ققنوس است که مظهر هنر و موسیقی است.

ابتدای کار، سیمرغ ای عجب

جلوه گر بگذشت بر چین نیم شب

در میان چین فتاد از وی پری

لاجرم پر شور شد هر کشوری

هرکسی نقشی از آن پر برگرفت

هر که دید آن نقش کاری درگرفت

آن پر اکنون در نگارستان چینست

((اطلبو العلم ولو بالصین)) از اینست

این همه آثار صنع از فرّ اوست

جمله جانها زنقش پرّ اوست (3)

باری، سیمرغ در لغت کهن، مرغی است افسانه ای. ساینه، یا مِرِگاسِئِنه، مرغ سئنه، گاهی سیرنگ، در عین حال نام حکیمی بزرگ و داستانی در فروردین یشت است (4) و در فصل هجده بندهشن با نام ((هماگ پزشک)) که آشیان بر درختی دارد که تخم همه رستنی ها بار آن درخت است، ((هرویسپ تخمک)) درخت همه تخمه ها. در سانسکریت، سئنه با شاهین اشتراک لغوی دارد (5).

این پرنده افسانه ای و آشیانه اش، درخت همه تخم، مظهر خیر و برکت و رحمت و حکمت و هنر است. زال را می پرورد و رستم را که در نبرد با اسفندیار رویین تن، از زخم ناوک های او خسته است، درمان می بخشد، و او را راهنمایی می کند به نقطه آسیب پذیر او که همانا چشم اوست، که چشم، و شناخت از طریق این حس به مفهوم حسی، عینی، خود حکایت از عدم اعتبار شناخت حسی خواهد بود که اعتبار خود را در مقابل شناخت عرفانی و حکمی از دست می دهد.

 

1- رک : مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 3، ص 234

2- درباره چهره های سیمرغ در شاهنامه، رک : حماسه در رمز و راز ملی : تألیف محمد مختاری، تهران، قطره، 1368، و : در سایه سیمرغ : تألیف یوسفعلی میرشکاک، تهران، برگ، 1369 (از ص 171 به بعد)

3- منطق الطیر عطار، چاپ سیدصادق گوهرین، ص 41

4- رک : برهان قاطع، ذیل واژه سیمرغ و پاورقی آن

5- رک : یشت ها : گزارش پورداود، به کوشش بهرام فره وشی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم 1356، ج 1، ص 577، نیز : فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی : تألیف دکتر محمدجعفر یاحقی، تهران، سروش، 1369، ص 266 (زیر واژه سیمرغ)

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/19:: 11:4 عصر     |     () نظر

*** آیین میترایی در ایران

آیین میترایی، که از هزاره چهارم پیش از میلاد مسیح، آثار فرهنگی و هنری آن در دسترس تحقیق بوده است که در دشت ها و مرغزاران کرانه های دریاچه خزر ((کاسپین)) (1) و از شبه جزیره بالکان گرفته تا سراسر گرجستان، شمال رودخانه سیحون و جیحون (آمویه) خوارزم، دشت و کوهساران هندوکش تا دامنه های البرز، سراسر افغانستان، خراسان، سواحل جنوبی دریاچه خزر، گرگان، مازندران، گیلان و آذربایجان و کردستان را در بر میگیرد و استان خراسان گرفته تا سراسر غرب ایران، کرمان، بلوچستان (مکران) تا سواحل شمالی دریای مکران (دریای عمان) را شامل می شود.

اقوامی که در دورترین زمان در این سرزمین ها زندگی می کرده اند، دارای اندام هایی نیرومند و در عین حال خویی متناسب با آیین میترایی ملایم بوده اند. در این آیین، کشاورزی و آباد ساختن و بارور کردن زمین، شکار افکنی، گله داری از لوازم زندگی بوند. اینان، نخستین دوده از دودمان بشری بوده اند که اسب، گاو و گاومیش را رام ساخته و از این چارپایان برخی همچون اسب و گاونر، از برای سواری پرورش دادند، و دارای فرهنگ عالی بودند و از برای بسط فرهنگ خود به اروپای کهن از جمله روم حمله ور شدند. این سوارکاران که در تیراندازی و زوبین افکنی بسی چیره دست بودند، در نظر یونانیان نیرویی فراتر از یک انسان داشتند. همچنین در انواع علوم از جمله پزشکی، شیمی آگاه بودند. آفریدگانی نیمه خدایی آمدند سوار، و اسب را که هرگز ندیده بودند، یکی دانستند، و همین پندار، ریشه اساطیر سنتورس یا قنتورس (اسب آدمی) گشت. ((اسکولاپ)) (2) فرزند آپولون (3) خدای هنر و بانام دیگر فوبوس (4)، خداوند خورشید را یکی از همین سنتورها به نام ((شیرون)) (5) دانش پزشکی بیاموخت، و اسکولاپ چندان در این زمینه آگاهی پیدا کرد که بر مرگ پیروز آمد تا بدانجا که خشم خدای مرگ ((پلوتون)) (6) را برانگیخت.

 

1- Caspian

2- Esculape

3- Apollon

4- Phoebus

5- Shiron

6- Pluton

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/19:: 10:57 عصر     |     () نظر

**** فردوسی و زبان دری

فردوسی، خالق شاهنامه، کمال و والایی این زبان را در شاهکار فناناپذیری به اثبات رسانید :

سخن گفته شد، گفتنی هم نماند

من از گفته خواهم یکی باتو راند

سخن هرچه گویم، همه گفته اند

برباغ دانش همه رفته اند

اگر بر درخت برومند جای

نیابم، که از بر شدن نیست رای

کسی کو شود زیر نخل بلند

همان سایه زو باز دارد گزند

توانم مگر پایگه ساختن

بر شاخ آن سرو سایه فکن

کزین نامه نامور شهریار

به گیتی بمانم یکی یادگار

تو این را دروغ و فسانه مدان

به یک سان روش در زمانه مدان

ازو چند اندر خورد، با خرد

دگر، برره رمز معنی برد

 

بدین سان، معلوممان می شود که غرض استاد بزرگ حماسه و هنر، به نظم درآوردن داستان هایی باستانی، تنها نیست، بلکه وی را نظر برتر از آن است. او می داند که این افسانه ها، بیان استعاری و تمثیلی معانی والایی هستند، گرانبار از اخلاق، حکمت و معرفتی که تنها اندیشه معنی جوی، بدان ها راه پیدا خواهد کرد. عروسان پردگی این داستان های خیال انگیز، بی هیچ تردید، پرستش زیبایی و جمال می باشد، که همانا عرفان میترایی است که خواهر گیر عرفان اسلامی بوده است.

می باید دانست که داستان های شاهنامه، دارای دو فضای متفاوت با یکدیگراند : یکی میترایی و دیگری مزدایی، دو فرهنگ متمایز و قابل توجه، اما آیین میترایی همان آیین ((مجوس)) (مغی) بوده است که اصلاحات ((دیر مغان))، خرابات (خورآباد)، پیرمغان، مغ و مغ بچه و جز اینها همانندی بسیاری با فرهنگ اسلامی داشته است (1).

 

1- درباره این اصطلاحات رک : فرهنگ لغات، تعبیرات و اصطلاحات عرفانی: تألیف دکتر سیدجعفر سجادی، تهران، طهوری 1370، نیز : فرهنگ اشعار حافظ: تألیف دکتر احمدهای رجایی بخارایی، تهران، علمی

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/19:: 10:54 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >