سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تقدیر بر تدبیر چیره شود چندانکه آفت در تدبیر بود . [ و این معنى در پیش آورده شد با تعبیرى مخالف این الفاظ ] . ( شماره ) . [نهج البلاغه]
به دیدارم بیا

یوی بزرگ بخش هفتم

 

‌‌]یو همسرش را از دست داد، اما کارها هنوز ناتمام بود. بسیاری از کارها را باید یو به پایان می برد، و هیولایی بود که باید او را از میان بر میداشت. پس یو به نبرد هیولا برخاست. می گویند این هیولا از یاران کونگ کونگ و ماری نه سر بود. چراگاه این هیولا در نه کوهستان قرارداشت و استفراغ او پدید آورنده چشمه های نافرمان و باتلاق ها بود. یو، هیولا را کشت، و خون هیولا ریخته بود، گیاهی نروئید. با مرگ هیولا و فرو غلطیدن تن عظیم او بر زمین، توفان و زمین لرزه یی سهمناک درگرفت و یو کوشید با نهادن تن او در درون سدی، از پلیدی زمین جلوگیری نماید، اما سه بار دیوارهای سد شکاف برداشت و یو موفق نشد (سلف یو نیز خواسته بود با ساختن سد، سیلی را که کونگ کونگ به راه انداخت، مهار نماید، اما موفق نشد). پس یو، گودالی عظیم کند و هیولا را در زیر خاک پنهان کرد و برفراز پشته، برج بلندی بنا نهاد (برجی که همانند دیدبانی اژدهایان در کنار دریا بود) و در گودالی که حفر کرده بود، دریاچه عظیمی پدید آمد.

در روایتی یو، چون فرمانروا و مهار کننده سیل، نقشه انجام کارها و مهار کردن سیل را از فرمانده رودها دریافت می کرد و این نقشه ها بر پشت اسبی نقش شده بود. در روایتی دیگر نقشه رودها را فوسی آفریننده سه خطی ها به یو پیشکش کرد. کارهای یو و فوسی در برخی زمینه ها همانندند و در یکی از افسانه ها، زمانی که یو مشغول حفر دالانی در کوه است، در نیمه راه، فوسی را می بیند که چهره یی چون انسان و تنی چون مار دارد و در این دیدار، فوسی، لوحه یی از یشم را به یو پیشکش می دهد تا بدان وسیله آسمان را اندازه بگیرد و این کار اشاره به کار دیگر یو است که مساحت زمین و میزان آبها را اندازه گرفت و فاصله جهات اصلی را مشخص کرد.

در گزارشی، یو، سازنده کوه های اصلی، و در بخشی از شوجینگ، یو خاقانی است که وظایف انسان و میزان محصولات کشاورزی را مشخص می کند و اگرچه این اثر احتمالاً از سده پنجم پیش از میلاد است، اما از سنت ها و روایات کهن تری سخن می گوید و در همین گزارش، یو به سبب سفرهای دور و دراز خود، وسایل سفر را ابداع می کند. در اکتشافات و اندازه گیری های یو، زمین، مربع شکل و فاصله کوه های اصلی از یکدیگر 233575 گام است و این اکتشافات در گزارشی دیگر از دو یاور او ((دا-جانگ)) (1) و ((شو-های)) (2) است. در گزارشی، دانش جغرافیای زمین توسط یو بر تنه نه پاتیل دودمان سیا نقش شده است. می گویند این پاتیل ها را یو خود ساخته و فلز آن را نه شبان از سرزمین های دور فراهم آورده اند. چنین می نماید هر پاتیل از نه پاتیل، نماد یکی از ایلات نه گانه قلمرو فرمانروایی دودمان سیا است. محصولات هر ایالت و ویژگی های آن بر تنه پاتیل آن ایالت نقش شده و می گویند با گم شدن هریک از پاتیل ها، دودمان سیا نیز تحلیل رفت و به تدریج ضعیف تر شد. ویژگی این نقشه ها در این بود که به هنگام سفر، حمل و نقل آن آسان بود. چنین می نماید که در این دوره لاک پشت ماده شمال مورد توجه و نیایش بود و در مواردی که مشکلی پیش می آمد، یا واسطه پیشگویان مورد مشورت قرار می گرفت.

از نوع کارها و فعالیت های یو و به ویژه از کوهستانی بودن این فعالیت ها چنین بر می آید که یو با مردمان کوه نشین به ویژه معدنچیان رابطه نزدیکی داشت و از سوی دیگر، یو در نقش سازنده پاتیل های نه گانه، احتمالاً از گروه آهنگران بوده است. به نظر گرانت، پیشرفت صنعت آهنگری در روزگار پیش از تاریخ چین و افسانه ها و داستان هایی از این دست با پیشرفت کشاورزی و استفاده از تکنیک های مناسب پیوند دارد و چنین می نماید که آهنگران با کشاورزان نزدیک بوده و خود نیز کشاورز بوده اند.[

 

1- Tachang

2- Shou-Hai

3- این بخش که در داخل قلاب قرار گرفته، از کتاب اساطیر چین افزوده شد، گویا استاد اوستا مجال نیافته حماسه ((یو)) را به پایان برساند.

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:52 عصر     |     () نظر

یوی بزرگ بخش هفتم

 

‌‌]یو همسرش را از دست داد، اما کارها هنوز ناتمام بود. بسیاری از کارها را باید یو به پایان می برد، و هیولایی بود که باید او را از میان بر میداشت. پس یو به نبرد هیولا برخاست. می گویند این هیولا از یاران کونگ کونگ و ماری نه سر بود. چراگاه این هیولا در نه کوهستان قرارداشت و استفراغ او پدید آورنده چشمه های نافرمان و باتلاق ها بود. یو، هیولا را کشت، و خون هیولا ریخته بود، گیاهی نروئید. با مرگ هیولا و فرو غلطیدن تن عظیم او بر زمین، توفان و زمین لرزه یی سهمناک درگرفت و یو کوشید با نهادن تن او در درون سدی، از پلیدی زمین جلوگیری نماید، اما سه بار دیوارهای سد شکاف برداشت و یو موفق نشد (سلف یو نیز خواسته بود با ساختن سد، سیلی را که کونگ کونگ به راه انداخت، مهار نماید، اما موفق نشد). پس یو، گودالی عظیم کند و هیولا را در زیر خاک پنهان کرد و برفراز پشته، برج بلندی بنا نهاد (برجی که همانند دیدبانی اژدهایان در کنار دریا بود) و در گودالی که حفر کرده بود، دریاچه عظیمی پدید آمد.

در روایتی یو، چون فرمانروا و مهار کننده سیل، نقشه انجام کارها و مهار کردن سیل را از فرمانده رودها دریافت می کرد و این نقشه ها بر پشت اسبی نقش شده بود. در روایتی دیگر نقشه رودها را فوسی آفریننده سه خطی ها به یو پیشکش کرد. کارهای یو و فوسی در برخی زمینه ها همانندند و در یکی از افسانه ها، زمانی که یو مشغول حفر دالانی در کوه است، در نیمه راه، فوسی را می بیند که چهره یی چون انسان و تنی چون مار دارد و در این دیدار، فوسی، لوحه یی از یشم را به یو پیشکش می دهد تا بدان وسیله آسمان را اندازه بگیرد و این کار اشاره به کار دیگر یو است که مساحت زمین و میزان آبها را اندازه گرفت و فاصله جهات اصلی را مشخص کرد.

در گزارشی، یو، سازنده کوه های اصلی، و در بخشی از شوجینگ، یو خاقانی است که وظایف انسان و میزان محصولات کشاورزی را مشخص می کند و اگرچه این اثر احتمالاً از سده پنجم پیش از میلاد است، اما از سنت ها و روایات کهن تری سخن می گوید و در همین گزارش، یو به سبب سفرهای دور و دراز خود، وسایل سفر را ابداع می کند. در اکتشافات و اندازه گیری های یو، زمین، مربع شکل و فاصله کوه های اصلی از یکدیگر 233575 گام است و این اکتشافات در گزارشی دیگر از دو یاور او ((دا-جانگ)) (1) و ((شو-های)) (2) است. در گزارشی، دانش جغرافیای زمین توسط یو بر تنه نه پاتیل دودمان سیا نقش شده است. می گویند این پاتیل ها را یو خود ساخته و فلز آن را نه شبان از سرزمین های دور فراهم آورده اند. چنین می نماید هر پاتیل از نه پاتیل، نماد یکی از ایلات نه گانه قلمرو فرمانروایی دودمان سیا است. محصولات هر ایالت و ویژگی های آن بر تنه پاتیل آن ایالت نقش شده و می گویند با گم شدن هریک از پاتیل ها، دودمان سیا نیز تحلیل رفت و به تدریج ضعیف تر شد. ویژگی این نقشه ها در این بود که به هنگام سفر، حمل و نقل آن آسان بود. چنین می نماید که در این دوره لاک پشت ماده شمال مورد توجه و نیایش بود و در مواردی که مشکلی پیش می آمد، یا واسطه پیشگویان مورد مشورت قرار می گرفت.

از نوع کارها و فعالیت های یو و به ویژه از کوهستانی بودن این فعالیت ها چنین بر می آید که یو با مردمان کوه نشین به ویژه معدنچیان رابطه نزدیکی داشت و از سوی دیگر، یو در نقش سازنده پاتیل های نه گانه، احتمالاً از گروه آهنگران بوده است. به نظر گرانت، پیشرفت صنعت آهنگری در روزگار پیش از تاریخ چین و افسانه ها و داستان هایی از این دست با پیشرفت کشاورزی و استفاده از تکنیک های مناسب پیوند دارد و چنین می نماید که آهنگران با کشاورزان نزدیک بوده و خود نیز کشاورز بوده اند.[

 

1- Tachang

2- Shou-Hai

3- این بخش که در داخل قلاب قرار گرفته، از کتاب اساطیر چین افزوده شد، گویا استاد اوستا مجال نیافته حماسه ((یو)) را به پایان برساند.

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:51 عصر     |     () نظر

یوی بزرگ بخش ششم

سرگذشت یو بدین سادگی آغاز و پایان نگرفته بود. شرح حال جدال او با روان سرکش توفان، که علیه وی به نبرد برخاسته بود و شکست کنگ کنگ، بسیار شنیدنی اس، لیکن مهمی را که یو از برای انجامش میان بسته بود، سالها زمان گرفت و او بود که توانست سیل گیرهای بزرگ از برای سد و مهار کردن سیلاب های ویرانگر به وجود آورد و هرجا که صخره و کوه ها مانع راه سیلاب ها می شوند، مانع را از جای برکند و در دل کوه ها، غارها پدید آورد و سیلاب ها را از زیر کوه، به سوی دیگر سیل راهه برآورد.

سالها گذشت و یو همچنان به سرو سامان دادن ویرانه ها و آبادان ساختن کشتزاران و مراتع، باغستان ها و بیشه ها و جنگل ها سرگرم بود، چنان سرگرم که یک دم آسودگی را بدو راه نبود تا اینکه روزی وی را چشم بر آفریده شگفتی انگیز افتاد، و آن روباهی سپید بود با نه دم.

ناگهان، یو به یاد ترانه ای اسرارآمیز افتاد که کودکان به هنگام جشن ها، و خنیاگران در معابد و عیدها به آواز می خواندند:

((اورنگ سلطنت، چشم در راه مردی سعادتمند است که :

روباه سپید نه دم را دیده باشد.

و آینده و خوشبختی از آن کسی که :

دختر زیبا و مقدس ((تو-شان)) (1) را به همسری اختیار کند)).

یو، با یادآوری آن نشانه و این ترانه به سوی کوه مقدس توشان رهسپار شد و بدانجا بود که چشم وی به دختری پریچهر افتاد که پرتو هوش و خرد در هاله ای از آزرم و والاگوهری از دیدار و بالا و رفتار وی می تاخت.

نام دختر ((نوچیا او)) (2) بود. ((یو)) بر کوه ((Hui-chi)) که نخستین بار برآن فرود آمده بود، با ((نوچیا او)) جشن زناشویی باشکوهی را در میان فرشتگان و خنیاگران آسمانی، برگزار کرد.

لیکن سرنوشتی شوم بر این سعادت راه زد. ماجرا چنین بود:

از آنجا که یو، هنوز کارهای بزرگ خود را به پایان نرسانیده بود، به همراه همسر خود، همچنان بر دوش اژدهایی که زمین را مساحی می کرد، و با دم نیرومند خود نهرها و رودخانه ها، به هر سو جاری می ساخت، راه می سپرد و به همراه شوی خود سراسر زمین را طی می کرد و در کارها تا بدانجا که از دست زنی برمی آید، یار و یاور همسر خود بود. یو، همانند هر انسان شریف و نژاده ای، هیچ گاه از گوهر آسمانی و خدایی خود با همسر خویش سخنی به میان نیاورده بود.

وی کارهای خطیر خود را دور از چشم مردم به انجام می رسانید.

لاجرم، هنگامی که وی بر سیلاب های محیط بر کوه ((هوآن-یوآن)) (3) سیل گیری را پی افکنده بود، و نقبی در کوه زده و در دل کوه پیش می رفت، به صخره سنگی خارایی برخورد که ناگزیر از شکافتن آن صخره سترگ بود. از این روی به شکل خرسی غول آسا با پنجه های پولادین برآمده بود و با آن چنگال نیرومند، چنان سرگرم شکافتن سنگ بود که نمی دانست چه در اطرافش می گذرد، و از یاد برد که با همسر عزیز خود ((نوچیااو)) قرار گذارده است که هنگامی که روز به نیمه برسد، وی از برایش آشامیدنی و خوردنی بیاورد. او سرگرم کار بود که آواز همسر خود را، که دور از او بر در غار ایستاده بود، شنید و طبعاً فراموش کرد که به شکل راستین خود درآید. با شنیدن آواز دلنشین همسر خود و دیدن وی که دور از او بر در غار ایستاده بود، با شادی کار را رها کرد و به سوی وی دوید. نوچیااو که در انتظار شوی خود بود، ناگهان چشمش بر خرسی غول آسا افتاد، که بانگ پاهای سنگینش زمین را می لرزانید و با چهره ای مهیب بدو حمله ور شده است.

زن، هراسان فریادی کشید و هرچه در دست و بر سر داشت، بر زمین افکند و فرار اختیار کرد. همچنان که می دوید، بانگ شوی خود را شنید و دریافت که آری، او به راستی همسر اوست، و با نگرانی و شرم پنداشت که چهره راستین شوهرش همین است و او برجای انسانی شریف، همسر یک خرس گشته است. همچنان که می دوید، به دنبال خود بانگ قدم های سنگین خرس را می شنید، چنان سراسیمه و شرمگین بود که در حین دویدن، بارها به زمین خورد و برخاست و همچنان فرسنگ ها همانند غزالی خسته در دسترس جانوری هراس انگیز می دوید. ناگهان به جایی رسید که سربلندی سهمناکی، راه او را فروبست و قله بلندی فراز راه او را سد کرده بود که دانست نمی تواند از آن جا بالا برود. از شدت نومیدی و هراس بر زمین افتاد و به شکل ستونی از سنگ درآمد.

یو غمگین و شگفت زده، ناچار به یک چیز اندیشید و برروی دو پای خود ایستاد و فریاد چنان دردناک و مهیب از دل برآورد که لرزه بر کوهساران و دشتها و آسمان افکند: ((پس فرزندم را به من ده!))

در پاسخ، ناگهان سنگ شکاف برداشت و بدین سان ((چی)) (4) چشم به جهان گشود.

((چی))، فرزند ((یو)) و ((نوچیااو))، نوجوانی زیباچهر با زیورهایی از یشم و بالاپوشی زربفت و بشکوه، کلاهی گوهرآذین، سوار بر دو اژدها در برابر پدر سر فرود آورد. چی، شیفته موسیقی و نغمه های آسمانی بود، ازین روی پیوسته در جشن های بهشتی آسمانی شرکت می جست و آوازها و نغمه هایی را که می شنید، با شیوه نواختنشان فرا می گرفت و به زمینیان هدیه می آورد. وی بنا به این افسانه، کسی است که موسیقی را از آسمان به ارمغان آورده است.

 

1- Tu-Shan

2- Nu-Chiao

3- Hoan-Yoan

4- Chi

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:50 عصر     |     () نظر

یوی بزرگ بخش ششم

سرگذشت یو بدین سادگی آغاز و پایان نگرفته بود. شرح حال جدال او با روان سرکش توفان، که علیه وی به نبرد برخاسته بود و شکست کنگ کنگ، بسیار شنیدنی اس، لیکن مهمی را که یو از برای انجامش میان بسته بود، سالها زمان گرفت و او بود که توانست سیل گیرهای بزرگ از برای سد و مهار کردن سیلاب های ویرانگر به وجود آورد و هرجا که صخره و کوه ها مانع راه سیلاب ها می شوند، مانع را از جای برکند و در دل کوه ها، غارها پدید آورد و سیلاب ها را از زیر کوه، به سوی دیگر سیل راهه برآورد.

سالها گذشت و یو همچنان به سرو سامان دادن ویرانه ها و آبادان ساختن کشتزاران و مراتع، باغستان ها و بیشه ها و جنگل ها سرگرم بود، چنان سرگرم که یک دم آسودگی را بدو راه نبود تا اینکه روزی وی را چشم بر آفریده شگفتی انگیز افتاد، و آن روباهی سپید بود با نه دم.

ناگهان، یو به یاد ترانه ای اسرارآمیز افتاد که کودکان به هنگام جشن ها، و خنیاگران در معابد و عیدها به آواز می خواندند:

((اورنگ سلطنت، چشم در راه مردی سعادتمند است که :

روباه سپید نه دم را دیده باشد.

و آینده و خوشبختی از آن کسی که :

دختر زیبا و مقدس ((تو-شان)) (1) را به همسری اختیار کند)).

یو، با یادآوری آن نشانه و این ترانه به سوی کوه مقدس توشان رهسپار شد و بدانجا بود که چشم وی به دختری پریچهر افتاد که پرتو هوش و خرد در هاله ای از آزرم و والاگوهری از دیدار و بالا و رفتار وی می تاخت.

نام دختر ((نوچیا او)) (2) بود. ((یو)) بر کوه ((Hui-chi)) که نخستین بار برآن فرود آمده بود، با ((نوچیا او)) جشن زناشویی باشکوهی را در میان فرشتگان و خنیاگران آسمانی، برگزار کرد.

لیکن سرنوشتی شوم بر این سعادت راه زد. ماجرا چنین بود:

از آنجا که یو، هنوز کارهای بزرگ خود را به پایان نرسانیده بود، به همراه همسر خود، همچنان بر دوش اژدهایی که زمین را مساحی می کرد، و با دم نیرومند خود نهرها و رودخانه ها، به هر سو جاری می ساخت، راه می سپرد و به همراه شوی خود سراسر زمین را طی می کرد و در کارها تا بدانجا که از دست زنی برمی آید، یار و یاور همسر خود بود. یو، همانند هر انسان شریف و نژاده ای، هیچ گاه از گوهر آسمانی و خدایی خود با همسر خویش سخنی به میان نیاورده بود.

وی کارهای خطیر خود را دور از چشم مردم به انجام می رسانید.

لاجرم، هنگامی که وی بر سیلاب های محیط بر کوه ((هوآن-یوآن)) (3) سیل گیری را پی افکنده بود، و نقبی در کوه زده و در دل کوه پیش می رفت، به صخره سنگی خارایی برخورد که ناگزیر از شکافتن آن صخره سترگ بود. از این روی به شکل خرسی غول آسا با پنجه های پولادین برآمده بود و با آن چنگال نیرومند، چنان سرگرم شکافتن سنگ بود که نمی دانست چه در اطرافش می گذرد، و از یاد برد که با همسر عزیز خود ((نوچیااو)) قرار گذارده است که هنگامی که روز به نیمه برسد، وی از برایش آشامیدنی و خوردنی بیاورد. او سرگرم کار بود که آواز همسر خود را، که دور از او بر در غار ایستاده بود، شنید و طبعاً فراموش کرد که به شکل راستین خود درآید. با شنیدن آواز دلنشین همسر خود و دیدن وی که دور از او بر در غار ایستاده بود، با شادی کار را رها کرد و به سوی وی دوید. نوچیااو که در انتظار شوی خود بود، ناگهان چشمش بر خرسی غول آسا افتاد، که بانگ پاهای سنگینش زمین را می لرزانید و با چهره ای مهیب بدو حمله ور شده است.

زن، هراسان فریادی کشید و هرچه در دست و بر سر داشت، بر زمین افکند و فرار اختیار کرد. همچنان که می دوید، بانگ شوی خود را شنید و دریافت که آری، او به راستی همسر اوست، و با نگرانی و شرم پنداشت که چهره راستین شوهرش همین است و او برجای انسانی شریف، همسر یک خرس گشته است. همچنان که می دوید، به دنبال خود بانگ قدم های سنگین خرس را می شنید، چنان سراسیمه و شرمگین بود که در حین دویدن، بارها به زمین خورد و برخاست و همچنان فرسنگ ها همانند غزالی خسته در دسترس جانوری هراس انگیز می دوید. ناگهان به جایی رسید که سربلندی سهمناکی، راه او را فروبست و قله بلندی فراز راه او را سد کرده بود که دانست نمی تواند از آن جا بالا برود. از شدت نومیدی و هراس بر زمین افتاد و به شکل ستونی از سنگ درآمد.

یو غمگین و شگفت زده، ناچار به یک چیز اندیشید و برروی دو پای خود ایستاد و فریاد چنان دردناک و مهیب از دل برآورد که لرزه بر کوهساران و دشتها و آسمان افکند: ((پس فرزندم را به من ده!))

در پاسخ، ناگهان سنگ شکاف برداشت و بدین سان ((چی)) (4) چشم به جهان گشود.

((چی))، فرزند ((یو)) و ((نوچیااو))، نوجوانی زیباچهر با زیورهایی از یشم و بالاپوشی زربفت و بشکوه، کلاهی گوهرآذین، سوار بر دو اژدها در برابر پدر سر فرود آورد. چی، شیفته موسیقی و نغمه های آسمانی بود، ازین روی پیوسته در جشن های بهشتی آسمانی شرکت می جست و آوازها و نغمه هایی را که می شنید، با شیوه نواختنشان فرا می گرفت و به زمینیان هدیه می آورد. وی بنا به این افسانه، کسی است که موسیقی را از آسمان به ارمغان آورده است.

 

1- Tu-Shan

2- Nu-Chiao

3- Hoan-Yoan

4- Chi

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:48 عصر     |     () نظر

یوی بزرگ بخش پنجم

اژدهایی جوان و نیرومند که بال های گسترده تر و عالم افروزتر از اشعه خورشید داشت، همچنان تا قصرهای آسمانی خاقان زرد، بال افشان بالا گرفت، زیرا تقدیر چنین خواسته بود که از تبار و گوهر کیون، خدایی به فریاد آفریدگان ستمدیده زمین رسد. این آفریده شگرفت، باری همان ((یو))ی بزرگ بود که می بایست عالم را از بلای سیل رهایی بخشد.

وی در پیشگاه خاقان زرین، فرمانروا و آفریننده آسمان و زمین، سر به تعظیم فرود آورد و زمین را بوسه داد و گفت :

((از نیای برزگ و خداوندگار توانا، این نبیره خردسال با فروتنی و خواهش درخواستی دارد، آیا ذات همایونش فرمان سخن گفتن می دهد؟))

خاقان زرین در حالی که به مهر در سیمای نبیره مهربان می نگریست، لیکن شکوه خدایی اش اقتضای آشکار ساختن آن را نداشت، اشاره کرد که: ((چه میخواهد!))

یو گفت:

((آیا هنگام آن نیامده است که به درماندگی و ناتوانی آدمیانی که سال های سال است رنج می برند و گروه ها گروه از پای در می آیند، ببخشایند؟ و خواهش مرا با خرد بی کرانه خود و مهربانی بی پایان خدایی خویش، پذیرا گردند؟))

خاقان زرین که درخواست نبیره خود را بسیار به جا می دید و می دانست که کنگ کنگ، روان توفان، به راستی، بسی بیش از حد مردم را رنج داده و ستمگری را از اندازه گذرانیده است، آن چنان که به جز گروهی بسیار اندک از آفریدگان ستمدیده برجای نمانده است، یو را فرمان داد: ((درخواستت پذیرفته شد))

سپس به لاک پشت، همان لاک پشتی که به همراه جغد شاخدار، کیون را در ربودن خاک جادو راهنمون گشته بود، اشاره کرد و گفت: ((به همان اندازه که لاک این لاک پشت، جای برای خاک سحرآمیز دارد، برگیر و ویرانی ها را هرچه زودتر از میان بردار))

یو، شادمانه، خاقان زرین را نماز برد و بر اژدهایی بالدار که در برابرش سر فرود آورد، برنشست. اینک او همه نیروهای پدر خود (کیون) را که گناهش بخشوده شده بود و به وی انتقال یافته بود، داشت. میان به یاری مردم و دیگر آفریدگان استوار کرد. خاک جادو به هرجا که زمین در زیر امواج خروشان آب فرورفته بود، ریخته شد. در اندک مدتی، آبها را در خود فرو برد و زمینی نیرومند و پر برکت در پیش چشم مردمی که شگفتی زده می نگریستند و به شادی اشک می باریدند، سربرآورد ... دشتها به مرغزاران سرسبز و کوهسارانی که تا نزدیک قلل خود در زیر امواج سرکش آب نهان گشته بودند، با دره ها به بیشه زاران و جنگل بدل شدند.

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:47 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >