سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانت، کسی است که تو را در پیروی از خدا یاری کند، از نافرمانی او بازدارد و به خشنود ساختن او فرمانت دهد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
به دیدارم بیا

یوی بزرگ بخش هفتم

 

‌‌]یو همسرش را از دست داد، اما کارها هنوز ناتمام بود. بسیاری از کارها را باید یو به پایان می برد، و هیولایی بود که باید او را از میان بر میداشت. پس یو به نبرد هیولا برخاست. می گویند این هیولا از یاران کونگ کونگ و ماری نه سر بود. چراگاه این هیولا در نه کوهستان قرارداشت و استفراغ او پدید آورنده چشمه های نافرمان و باتلاق ها بود. یو، هیولا را کشت، و خون هیولا ریخته بود، گیاهی نروئید. با مرگ هیولا و فرو غلطیدن تن عظیم او بر زمین، توفان و زمین لرزه یی سهمناک درگرفت و یو کوشید با نهادن تن او در درون سدی، از پلیدی زمین جلوگیری نماید، اما سه بار دیوارهای سد شکاف برداشت و یو موفق نشد (سلف یو نیز خواسته بود با ساختن سد، سیلی را که کونگ کونگ به راه انداخت، مهار نماید، اما موفق نشد). پس یو، گودالی عظیم کند و هیولا را در زیر خاک پنهان کرد و برفراز پشته، برج بلندی بنا نهاد (برجی که همانند دیدبانی اژدهایان در کنار دریا بود) و در گودالی که حفر کرده بود، دریاچه عظیمی پدید آمد.

در روایتی یو، چون فرمانروا و مهار کننده سیل، نقشه انجام کارها و مهار کردن سیل را از فرمانده رودها دریافت می کرد و این نقشه ها بر پشت اسبی نقش شده بود. در روایتی دیگر نقشه رودها را فوسی آفریننده سه خطی ها به یو پیشکش کرد. کارهای یو و فوسی در برخی زمینه ها همانندند و در یکی از افسانه ها، زمانی که یو مشغول حفر دالانی در کوه است، در نیمه راه، فوسی را می بیند که چهره یی چون انسان و تنی چون مار دارد و در این دیدار، فوسی، لوحه یی از یشم را به یو پیشکش می دهد تا بدان وسیله آسمان را اندازه بگیرد و این کار اشاره به کار دیگر یو است که مساحت زمین و میزان آبها را اندازه گرفت و فاصله جهات اصلی را مشخص کرد.

در گزارشی، یو، سازنده کوه های اصلی، و در بخشی از شوجینگ، یو خاقانی است که وظایف انسان و میزان محصولات کشاورزی را مشخص می کند و اگرچه این اثر احتمالاً از سده پنجم پیش از میلاد است، اما از سنت ها و روایات کهن تری سخن می گوید و در همین گزارش، یو به سبب سفرهای دور و دراز خود، وسایل سفر را ابداع می کند. در اکتشافات و اندازه گیری های یو، زمین، مربع شکل و فاصله کوه های اصلی از یکدیگر 233575 گام است و این اکتشافات در گزارشی دیگر از دو یاور او ((دا-جانگ)) (1) و ((شو-های)) (2) است. در گزارشی، دانش جغرافیای زمین توسط یو بر تنه نه پاتیل دودمان سیا نقش شده است. می گویند این پاتیل ها را یو خود ساخته و فلز آن را نه شبان از سرزمین های دور فراهم آورده اند. چنین می نماید هر پاتیل از نه پاتیل، نماد یکی از ایلات نه گانه قلمرو فرمانروایی دودمان سیا است. محصولات هر ایالت و ویژگی های آن بر تنه پاتیل آن ایالت نقش شده و می گویند با گم شدن هریک از پاتیل ها، دودمان سیا نیز تحلیل رفت و به تدریج ضعیف تر شد. ویژگی این نقشه ها در این بود که به هنگام سفر، حمل و نقل آن آسان بود. چنین می نماید که در این دوره لاک پشت ماده شمال مورد توجه و نیایش بود و در مواردی که مشکلی پیش می آمد، یا واسطه پیشگویان مورد مشورت قرار می گرفت.

از نوع کارها و فعالیت های یو و به ویژه از کوهستانی بودن این فعالیت ها چنین بر می آید که یو با مردمان کوه نشین به ویژه معدنچیان رابطه نزدیکی داشت و از سوی دیگر، یو در نقش سازنده پاتیل های نه گانه، احتمالاً از گروه آهنگران بوده است. به نظر گرانت، پیشرفت صنعت آهنگری در روزگار پیش از تاریخ چین و افسانه ها و داستان هایی از این دست با پیشرفت کشاورزی و استفاده از تکنیک های مناسب پیوند دارد و چنین می نماید که آهنگران با کشاورزان نزدیک بوده و خود نیز کشاورز بوده اند.[

 

1- Tachang

2- Shou-Hai

3- این بخش که در داخل قلاب قرار گرفته، از کتاب اساطیر چین افزوده شد، گویا استاد اوستا مجال نیافته حماسه ((یو)) را به پایان برساند.

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:52 عصر     |     () نظر

یوی بزرگ بخش ششم

سرگذشت یو بدین سادگی آغاز و پایان نگرفته بود. شرح حال جدال او با روان سرکش توفان، که علیه وی به نبرد برخاسته بود و شکست کنگ کنگ، بسیار شنیدنی اس، لیکن مهمی را که یو از برای انجامش میان بسته بود، سالها زمان گرفت و او بود که توانست سیل گیرهای بزرگ از برای سد و مهار کردن سیلاب های ویرانگر به وجود آورد و هرجا که صخره و کوه ها مانع راه سیلاب ها می شوند، مانع را از جای برکند و در دل کوه ها، غارها پدید آورد و سیلاب ها را از زیر کوه، به سوی دیگر سیل راهه برآورد.

سالها گذشت و یو همچنان به سرو سامان دادن ویرانه ها و آبادان ساختن کشتزاران و مراتع، باغستان ها و بیشه ها و جنگل ها سرگرم بود، چنان سرگرم که یک دم آسودگی را بدو راه نبود تا اینکه روزی وی را چشم بر آفریده شگفتی انگیز افتاد، و آن روباهی سپید بود با نه دم.

ناگهان، یو به یاد ترانه ای اسرارآمیز افتاد که کودکان به هنگام جشن ها، و خنیاگران در معابد و عیدها به آواز می خواندند:

((اورنگ سلطنت، چشم در راه مردی سعادتمند است که :

روباه سپید نه دم را دیده باشد.

و آینده و خوشبختی از آن کسی که :

دختر زیبا و مقدس ((تو-شان)) (1) را به همسری اختیار کند)).

یو، با یادآوری آن نشانه و این ترانه به سوی کوه مقدس توشان رهسپار شد و بدانجا بود که چشم وی به دختری پریچهر افتاد که پرتو هوش و خرد در هاله ای از آزرم و والاگوهری از دیدار و بالا و رفتار وی می تاخت.

نام دختر ((نوچیا او)) (2) بود. ((یو)) بر کوه ((Hui-chi)) که نخستین بار برآن فرود آمده بود، با ((نوچیا او)) جشن زناشویی باشکوهی را در میان فرشتگان و خنیاگران آسمانی، برگزار کرد.

لیکن سرنوشتی شوم بر این سعادت راه زد. ماجرا چنین بود:

از آنجا که یو، هنوز کارهای بزرگ خود را به پایان نرسانیده بود، به همراه همسر خود، همچنان بر دوش اژدهایی که زمین را مساحی می کرد، و با دم نیرومند خود نهرها و رودخانه ها، به هر سو جاری می ساخت، راه می سپرد و به همراه شوی خود سراسر زمین را طی می کرد و در کارها تا بدانجا که از دست زنی برمی آید، یار و یاور همسر خود بود. یو، همانند هر انسان شریف و نژاده ای، هیچ گاه از گوهر آسمانی و خدایی خود با همسر خویش سخنی به میان نیاورده بود.

وی کارهای خطیر خود را دور از چشم مردم به انجام می رسانید.

لاجرم، هنگامی که وی بر سیلاب های محیط بر کوه ((هوآن-یوآن)) (3) سیل گیری را پی افکنده بود، و نقبی در کوه زده و در دل کوه پیش می رفت، به صخره سنگی خارایی برخورد که ناگزیر از شکافتن آن صخره سترگ بود. از این روی به شکل خرسی غول آسا با پنجه های پولادین برآمده بود و با آن چنگال نیرومند، چنان سرگرم شکافتن سنگ بود که نمی دانست چه در اطرافش می گذرد، و از یاد برد که با همسر عزیز خود ((نوچیااو)) قرار گذارده است که هنگامی که روز به نیمه برسد، وی از برایش آشامیدنی و خوردنی بیاورد. او سرگرم کار بود که آواز همسر خود را، که دور از او بر در غار ایستاده بود، شنید و طبعاً فراموش کرد که به شکل راستین خود درآید. با شنیدن آواز دلنشین همسر خود و دیدن وی که دور از او بر در غار ایستاده بود، با شادی کار را رها کرد و به سوی وی دوید. نوچیااو که در انتظار شوی خود بود، ناگهان چشمش بر خرسی غول آسا افتاد، که بانگ پاهای سنگینش زمین را می لرزانید و با چهره ای مهیب بدو حمله ور شده است.

زن، هراسان فریادی کشید و هرچه در دست و بر سر داشت، بر زمین افکند و فرار اختیار کرد. همچنان که می دوید، بانگ شوی خود را شنید و دریافت که آری، او به راستی همسر اوست، و با نگرانی و شرم پنداشت که چهره راستین شوهرش همین است و او برجای انسانی شریف، همسر یک خرس گشته است. همچنان که می دوید، به دنبال خود بانگ قدم های سنگین خرس را می شنید، چنان سراسیمه و شرمگین بود که در حین دویدن، بارها به زمین خورد و برخاست و همچنان فرسنگ ها همانند غزالی خسته در دسترس جانوری هراس انگیز می دوید. ناگهان به جایی رسید که سربلندی سهمناکی، راه او را فروبست و قله بلندی فراز راه او را سد کرده بود که دانست نمی تواند از آن جا بالا برود. از شدت نومیدی و هراس بر زمین افتاد و به شکل ستونی از سنگ درآمد.

یو غمگین و شگفت زده، ناچار به یک چیز اندیشید و برروی دو پای خود ایستاد و فریاد چنان دردناک و مهیب از دل برآورد که لرزه بر کوهساران و دشتها و آسمان افکند: ((پس فرزندم را به من ده!))

در پاسخ، ناگهان سنگ شکاف برداشت و بدین سان ((چی)) (4) چشم به جهان گشود.

((چی))، فرزند ((یو)) و ((نوچیااو))، نوجوانی زیباچهر با زیورهایی از یشم و بالاپوشی زربفت و بشکوه، کلاهی گوهرآذین، سوار بر دو اژدها در برابر پدر سر فرود آورد. چی، شیفته موسیقی و نغمه های آسمانی بود، ازین روی پیوسته در جشن های بهشتی آسمانی شرکت می جست و آوازها و نغمه هایی را که می شنید، با شیوه نواختنشان فرا می گرفت و به زمینیان هدیه می آورد. وی بنا به این افسانه، کسی است که موسیقی را از آسمان به ارمغان آورده است.

 

1- Tu-Shan

2- Nu-Chiao

3- Hoan-Yoan

4- Chi

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:50 عصر     |     () نظر

یوی بزرگ بخش پنجم

اژدهایی جوان و نیرومند که بال های گسترده تر و عالم افروزتر از اشعه خورشید داشت، همچنان تا قصرهای آسمانی خاقان زرد، بال افشان بالا گرفت، زیرا تقدیر چنین خواسته بود که از تبار و گوهر کیون، خدایی به فریاد آفریدگان ستمدیده زمین رسد. این آفریده شگرفت، باری همان ((یو))ی بزرگ بود که می بایست عالم را از بلای سیل رهایی بخشد.

وی در پیشگاه خاقان زرین، فرمانروا و آفریننده آسمان و زمین، سر به تعظیم فرود آورد و زمین را بوسه داد و گفت :

((از نیای برزگ و خداوندگار توانا، این نبیره خردسال با فروتنی و خواهش درخواستی دارد، آیا ذات همایونش فرمان سخن گفتن می دهد؟))

خاقان زرین در حالی که به مهر در سیمای نبیره مهربان می نگریست، لیکن شکوه خدایی اش اقتضای آشکار ساختن آن را نداشت، اشاره کرد که: ((چه میخواهد!))

یو گفت:

((آیا هنگام آن نیامده است که به درماندگی و ناتوانی آدمیانی که سال های سال است رنج می برند و گروه ها گروه از پای در می آیند، ببخشایند؟ و خواهش مرا با خرد بی کرانه خود و مهربانی بی پایان خدایی خویش، پذیرا گردند؟))

خاقان زرین که درخواست نبیره خود را بسیار به جا می دید و می دانست که کنگ کنگ، روان توفان، به راستی، بسی بیش از حد مردم را رنج داده و ستمگری را از اندازه گذرانیده است، آن چنان که به جز گروهی بسیار اندک از آفریدگان ستمدیده برجای نمانده است، یو را فرمان داد: ((درخواستت پذیرفته شد))

سپس به لاک پشت، همان لاک پشتی که به همراه جغد شاخدار، کیون را در ربودن خاک جادو راهنمون گشته بود، اشاره کرد و گفت: ((به همان اندازه که لاک این لاک پشت، جای برای خاک سحرآمیز دارد، برگیر و ویرانی ها را هرچه زودتر از میان بردار))

یو، شادمانه، خاقان زرین را نماز برد و بر اژدهایی بالدار که در برابرش سر فرود آورد، برنشست. اینک او همه نیروهای پدر خود (کیون) را که گناهش بخشوده شده بود و به وی انتقال یافته بود، داشت. میان به یاری مردم و دیگر آفریدگان استوار کرد. خاک جادو به هرجا که زمین در زیر امواج خروشان آب فرورفته بود، ریخته شد. در اندک مدتی، آبها را در خود فرو برد و زمینی نیرومند و پر برکت در پیش چشم مردمی که شگفتی زده می نگریستند و به شادی اشک می باریدند، سربرآورد ... دشتها به مرغزاران سرسبز و کوهسارانی که تا نزدیک قلل خود در زیر امواج سرکش آب نهان گشته بودند، با دره ها به بیشه زاران و جنگل بدل شدند.

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:47 عصر     |     () نظر

یوی بزرگ بخش چهارم

چااو، جونگ، همچنان سر در پی کیون نهاد و سرانجام وی را در دره کوهسار پر گرفتار ساخت و بکشت. جاودانه ای که به تبار گوهر، از دودمان خداوند خاقان زرد آسمانی باشد و نامیرا با قدرت خدایی، اگرچه یک چند بتوان وی را تحریک بازداشت، لیکن همانند با اقیانوسی بی کرانه است که هرگاه به یک چشم انداز، آن را آرام همچون آب و آیینه بنگری، در کرانه ها و چشم اندازهای دیگرش، تلاطم و جنبش همچنان برقرار نخستین، و ساحل ها سیلی خور امواج او. کیون نیز چنین بود و به پندار روان آتش که وی را از پای در آوره بود، روزگاری آرام چونان آرامش پیش ار توفان سرد و خاموش برجای ماند.

لاجرم، پنهان در این آرامش و سکون، زندگی، همانند با آتشی که هرگز نمی میرد، به خاموشی در درون وی زبانه می کشید. این نیرو و قدرت بلندگرایی از یک سو، و شفقتی خدایی که همواره وی را به یاری ستمدیدگان، محنت رسیدگان و درماندگان می خواند از دیگر سو، در وجود سرد و خاموش کیون به جنبش و تلاطم درآمد و آن عاطفت عظیم و بی پایان که وی را پیوسته از درون به یاری مصیبت دیدگان و بی نوایان از بی گناه و گناهکار فریاد می زد و هرگونه بردباری و تحمل را در وی از میان می برد، چندان نیرومند بود که مرگ و تسلیم گشتن به مرگ را نابود ساخت، زیرا پس از آنکه خاک جادو را دیگر باره به دفینه نخستین برگرداندند، سیل و توفان با شدت و شتابی هزاران بار بیش، بر سر آفریدگان فرو ریخت و به یکدم هرچه کشته بودند، از میان برداشت و هرچه رشته بودند، پنبه شد و مرگ و سیل و زلزله و توفان تا آخرین پناهگاه مردم و دیگر آفریدگان بالا گرفت که همانند با غولانی سیری ناپذیر، ویران می ساختند و فرو می خوردند.

ناله و فریاد مردمی که از نهیب عفریت مرگ، در هر سوی عالم، بالا می گرفت، و به احتضار می نشست، با درد و داغی اندوهبار در وجود کیون هنگامه افکند، و دیگر بار، وجود سرد و خاموش وی، عرصه فغان و غوغای هزاران آفریده از پروانه تا باز، از سمور تا گرگ و ببر و پلنگ و از مورچه تا پیل و سرانجام گروه انسان ستمدیده گشت. هر ناله که از هر دلی برخاست، همچون فریادی خروشان در عرصه وجود، گرم عرصه پیمایی شد و رفته رفته چندان بالا گرفت و نیرومند شد که گذشت زمان، نه تنها همین کالبد وی را نفرسود و از میان برنداشت، بلکه همچنان وی را تازه تر چونان آفریدگاری پرحشمت و باشکوه که به خوابی دیرینه فرو رفته است، نگاه داشت. خوابی که در پهنه آن، رویایی سراسر هنگامه و هراس انگیز جاری بود، و چنان جانسوز که یکدم وجدان خدایی کیون را آسوده نگذارد. جریان زندگی پایان ناپذیر کیون از یک سو، همعنان با آرزوهای نیرومندی که هردم در پی آن بود تا به فریاد بشر ستمدیده رسد، همعنان نیروی آفریننده بلندگرایی و جاه جویی، خردک خردک در وجود او، نهال خدایی دیگر جوانه زد و لحظه به لحظه ببالید و برآمد و کران هستی او را فراگرفت و کودکی پدید آمد پسر، که همه نیروهای جاودانگی و گوهر خدایی و کمال کیون در وی زندگی آغاز کرد. آغازی سراسر آغاز، کیونی دیگر، جوان و نیرومند، چندان نیرومند که بارقه های زندگی بخش وی همچنان کالبد خاموش و سرد کیون را تازه تر و تباهی ناپذیرتر، برجای نهاده بود. بی هیچ تردید، حادثه ای در شرف تکوین بود که خاقان زرد را با همه جلال و جبروت به هراس افکند. گذشت هفته ها و ماه ها پس از سه سال نتوانسته است پیکر کیون را بفرساید و چنان نماید که جریان زندگی و حیاتی پایان ناپذیر، همچنان در پیکر کیون گرم جنبش و تلاطم است. این هشداری بود، که نه همین جادوانان آسمانی، که سرور آنان (خاقان زرد) را بر آن داشت که از این پیش که دشمن بر وی چاشت کند، او بر دشمن شام کرده باشد. لاجرم برآن شد که پیکر خاموش کیون را یکسر از میان بردارد، لیکن این مهم را تدبیری اندیشید. زندگی سوزتر، فرمان داد تا یکی از جاودانان، پیکر کیون را یکسر نابود کند و از برای انجام این مهم، شمشیر خدایی و نام آور خود ((و-یو)) (W.U) را که هیچ نیرویی را یارای مقابله با آن نبود، برمیان بندد و در اقصای قطب به فراز کوهسار ((پر))، فرود آید. فرمان، بی درنگ انجام گرفت. شمشیر بر پیکر مدهوش کیون درخشید و آن را بند بند از یکدیگر گسست، لیکن خدایی جوان که از همه نیروهای کیون و گوهر خدایی وی پدید آمده و در کنار وی بالیده بود، در وی به کمال خود رسیده بود. هنگام آن که کیون جوان از جای برخیزد و چنین شد اژدهایی باشکوه از پیکر کیون جدا گشت و به سوی گنبد نیلگون سپهر به پرواز در آمد.

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:45 عصر     |     () نظر

یوی بزرگ بخش سوم

کیون فرمان داد تا خاک از برآمدن و گستردن بازایستد. وی چون تلاش خود را در مقابله با مصائب توفان بدان سان امیدبخش یافت، با تلاشی هزار چندان در پهنه گیتی به کار می پرداخت و فراخنای زمین را در می نوشت، دره ها را برمی آورد و دشت ها را از سیلاب تهی می ساخت و بی آنکه بداند چه مکافات سهمگین در انتظار اوست، گرم کار به گرد گیتی می گشت و بلای توفان را به یاری خاک جادو، واپس می راند.

سحرگاهی، مردمان از پناهگاه های مصیبت بار خود سر برآوردند و از شگفتی، انگشت به دندان گرفتند، همه جا را خاکی سیاه و بارور فراگرفته بود و جادوی خاک اسرارآمیز، سیلاب ها را از رفتار بازداشته بود. نخست پنداشتند که از محنت و مصیبت، جنون بر دماغ آنان راه یافته است و آنچه را تا افق های دور دست می بینند، پنداری بیش نیست، لیکن هنگامی که گرد هم آمدند و خاک را دست زدند، دانستندکه به راستی آنچه را که دیده اند، باور کردنی است. پس با شتاب به پناهگاه های خود بازگشتند تا کیسه های بذر را که از دستبرد توفان، نهان ساخته بودند، بازآورند و با همه امید و آرزو به افشاندن و کاشتن دانه ها پرداختند.

دریغا که خشم خاقان آسمانی، هنوز فرو ننشسته بود و هنگامی که خبر یافت چه پیش آمده است، آتش خشم وی عالم سوزتر بالا گرفت. عصیانی خلاف تقدیر او رخ داده بود و آن نیز نه از بیگانه، که با دست یکی از پیوستگان گوهر وی. گناهکار می بایست مکافات گناهی آن چنان سنگین را باز بیند، مکافات مرگ!

((چااو، جااونگ)) (1) روان بیدادگر آتش، فرمان یافت که نخست، خاک سحرآمیز را به جای خود بازگرداند و آنگاه کیون را به پادافره این دستبرد و سرپیچی فرمان، از قلمرو آسمان براند و نابودش سازد. تقدیر چنان رفته است که اگر میان مهر و شفقت و بی رحمی و بیداد، جدالی پیش آید، پیوسته، پیروزی با ستم و بیداد بوده است و شکست، نصیبه مردمی و انصاف و مروت.

علی به خون در می غلتد، زیرا شریف است، و معاویه بر اورنگ سروری تکیه می زند، زیرا شریر است و فرومایه. پیوسته، حسین انصاف و مروت و مردمی، شهید می گردد، و یزید بیداد و نامردمی را تکیه گاه، سریر رسالت می آید در مقام خلیفه پیامبر. پیوسته، مروت و آزادگی، مردمی و فضیلت، شرافت و کرامت، می بایستی به چاشنی اندکی نامردمی، زبونی، اسارت، بیداد و نیرنگ و فرومایگی سرشته باشد و تا نقصیه ای بدان هاراه نیابد، دیر نمی پاید، زیرا اگر این فضائل به تمام کمال خویش در کسی تجلی کند، چون زمانه و واقعیات آن، جملگی را نقص همراه است، لاجرم وجود کمال یعنی ناهماهنگی با جریان آفرینش. از این روی در این جهان، هیچ چیزی از کمال، آسیب پذیرتر و ظریف تر، کم دوام تر و نابودگشتنی تر نیست. بنابر همین قانون تغییر ناپذیر بود که می بینیم کیون، روان جاودان مهر و مروت را با همه گوهر خدایی و نیرو و شکوه و فر کهربایی، یارای مقابله با چااو، جونگ نبود، ازین روی، روان شریر آتش، سر در پی او نهاد و فراخنای گیتی را چنان بروی تنگ میدان ساخت که ناگزیر، همه کوهساران فرو پوشیده از برف و یخ جاودان قطب، هزیمت گرفت.

 

کوهساران ((پر)) که در پهنه پایان ناپذیر سرما، سر برآورده اند، جایگاهی که پرتور آفتاب از بیم یخ زدن بدانجا نمی تابد در اقصای تاریک و تیره آن سرزمین خاموش که قلمرو فرمانروایی اژدهای نگهبان قطب است، شمعی با پرتوی ناتوان می سوزد، این شمع در دهان اژدهای نگهبان قطب جاودانه فروزان است و به همان اندازه که پرتو ناتوان یک شمع، در استیلای شبی بی پایان و تاریک می تواند در آن تاریکنای سهمگین، راهی به پیرامون خود بازگشاید. شهر خاموش و سرد، یعنی دیار آسایش و آرامش مردگان نیز در دامنه همین کوهساران ((پر)) جای دارد.

 

3- Chao-Jaong

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:41 عصر     |     () نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >