سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه اندیشناک پایان است، از فرو رفتن در آنچه نمی داند، باز ایستد و هرکه ندانسته به کاری بشتابد، خود را خوار کند [امام صادق علیه السلام]
به دیدارم بیا
سلام
از آخرین یادداشتم شاید خیلی میگذره و من نتونستم سری به خونه ی اینترنتیم بزنم. طی هفته گذشته قصه ای رو آماده می کردم که برای دوستانم بگذارم. قصه ای از قصه های بهرنگ. این قصه رو خیلی دوست دارم. حتی بخشی از اون رو تایپ کردم. ولی امروز که توی گوگل می گشتم دیدم سایت و وبلاگ های زیادی هستند که این قصه رو در خودشون جا دادند. به نظرم کار اضافه ای اومد که من هم همین قصه رو توی صفحات متعلق به خودم تکرار کنم.
دوستانی که دوست دارید این قصه رو بخونید توی صفحه سرچ گوگل ((افسانه محبت)) رو تایپ کنید و از این قصه لذت ببرید.
من هم به این نتیجه رسیدم که دنبال قصه هایی برم که نویسنده هایی اینقدر مشهور نداشته باشند.ولی نقطه ی ابهامی وجود داره و اینکه معلوم نیست این قصه هم جزء افسانه های آذربایجان محسوب میشه یا نوشته خود صمد بهرنگی هست. چون قبل از شروع قصه هیچ توضیح و اشاره ای وجود نداره.




کلمات کلیدی: از، گذاشتنش، منصرف، شدم


نوشته شده توسط sayeh rahgozar 87/9/8:: 3:30 عصر     |     () نظر