سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شگفت است از رشگ بران که غافلند از تندرستى مردمان . [نهج البلاغه]
به دیدارم بیا

**** راجه لونا - بخش سوم

زیبایی دیدار و جاذبه لطیف گفتارش چنان مرا فریفته بود و محنت گرسنگی و تشنه کامی چندان توان از من ربوده بود که گفتم ((با اینکه خود را دختری ((پاریا)) می دانی، آن چنان دلبسته زیبایی توام که در چشم من از ((آپسراها (1) و حوریان بهشت ایندار دلفریب تر می نمایی، و محبت تو چنان در دل من جایگیر آمده است که زندگی را بی تو محال می دانم. به چشم مرحمت در من بنگر، و بهره ای از غذایی که داری، هرگاه بیش از نیاز خودداری، به من ایثارکن و مرا از راه کرامت به همسری خود برگزین.))

دختر با شنیدن لابه های بی اختیار من گفت:

((ای مرد شریف! آیا می دانی چه می گویی و از چه کسی درخواست غذا و زناشویی می کنی؟))

گفتم:

((آری به خوبی می دانم که جدا از تو زندگی هر قدر در فرمانروایی بگذرد، در کام من تلخ تر از شرنگ مرگ خواهد بود.))

دختر که قطرات اشک بر مژگانش می درخشید، طبقی را که بر سر داشت، در زیر سایه درختی نهاد و نیمی از آن را جدا کرد و مرا گفت:

((چه کنم؟، اینک بهره تو!))

من با چنان لذتی آن غذا را که گویی از دستان او به مائده های آسمانی می مانست، به کام بردم و از شربتی که از شیره میوه گرفته بود، بیاشامیدم که آتش تشنگی و سختی گرسنگی ام فرو نشست. او را سپاس فراوان گفتم.

دختر گفت:

((اکنون که سیر گشته ای، مرا اجازه ده تا به راه خود روم.))

گفتم:

((تو گمان برده ای که من از برای دفع تشنگی و گرسنگی از تو درخواست زناشویی کرده ام، این را بدان که هیچ قدرتی نمی تواند مهری را که از تو در دل و جان من نشسته، از میان بردارد.))

دختر به پاسخ من گفت:

((اکنون که از سر نام و ننگ اشرافی خود برخاسته ای و دلبسته من که دختری پاریا هستم، شده ای، منت دارم. به همراه من بیا تا از پدر و مادر خود نیز اجازه گرفته باشم.))

همراه با دختر زیباروی، راه را از میان جنگل طی کردیم. به دهکده ((چندالان)) (2) (پاریا) رسیدیم، آه خدای من! همه جا کومه های دود زده و از هر سو گوشت خشک شده (قدید) (3) از طناب آویخته بود و هر سو کودکان برهنه، سگان، شغالان و گربه ها می دویدند. دهکده ای که گفتی بخت و شادی از آنجا رخت بربسته است، بینوایی و فقر از هرسو به چشم میخورد، در میان انبوه مردان و زنانی آن چنان که بر ما به حیرت می نگریستند، گذشتیم و به کلبه ای رسیدیم که جایگاه دختر و پدر و مادر وی بود.

مرد و زنی زشت روی سیاه با چشمانی سرخ برآمده که پدر و مادر دختر بودند، دیدم. با خود گفتم ای ((نارایانا))ی (4) پاک، ای آفریننده هر سه عالم! برتری و توانایی ترا زیبد که از این دو آفریده زشت و بد اندامی، با این دیدار دوزخی، دختری این چنین بهشتی رو پدیدار سازی)).

با این همه، آن چنان دلفریبی و زیبایی و مهر دختر در چشم و دل من جایگیر آمده بود که هیچ چیز و هیچکس را جز او نمی دیدم. در نسیم لطافت دختر، همه چیز در چشمم نیکو جلوه می کرد. زیبایی چشم فریب آن دختر، دیدار هرچیز ناخوشایندی را در نظر من دلپذیر می نمود. دختر، پدر و مادر خود را از پیشنهاد من و پذیرش وی برای زندگی مشترک آگاه ساخت، آندو با اندوه و تردید، درخواست ما را پذیرفتند و با ساده ترین آیینی، زندگی ما را به رسمیت شناختند.

 

1- Apsaraha

2- Chandalan

73 قدید: به معنی گوشتی که آن را در آفتاب خشک کرده نگاه دارند تا به وقت حاجت بریان کرده بخورند و پارچه های آن گوشت را دراز و تنگ می تراشند تا زود خشک شود (غیاث اللغات)

4- Narayana

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/21:: 11:58 صبح     |     () نظر