سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]
به دیدارم بیا

 

بیستم مهر

بعداز چند روز قصد نوشتن دارم. بارون نم‌نم و قشنگ میباره و روی شیشه نورگیر موسیقی دلنشینی ساز کرده. خیلی خسته‌ام! از سکوت خونه دارم دیوونه میشم. اگه امشب صدای بارون نمی‌اومد، نمیدونم تکلیفم چی‌بود. دیشب بازهم همون خواب رو دیدم. این بار ترک سنگ قبر عمیق‌تر شده بود و به طرف مرکز سنگ مستطیلی شکل حرکت کرده بود.

چند ساعت پیش با صدای رعدوبرق بغضم شکست و یه شکم‌سیر گریه کردم. حالا سبکترم. حالا احساس میکنم حالم بهتره. اما گلودرد شدیدی سراغم اومده. چشمام به زور باز میشن. اگر این وضعیت ادامه پیدا کنه شاید فردا نتونم برم سرکار. دلم میخواد یه چند صباحی از این زندگی تکراری و خالی کنده بشم. دلم میخواد مثل آلیس برم تو سرزمین عجایب و یه دارویی بخورم که هیچکس نتونه منو ببینه.

رفت و آمد مهمونهای خارجی‌مون چندبرابر شده و من تنهایی از پس اون همه کار برنمیام. غیرازمن کسی به اون صورت به زبان فرانسه مسلط نیست. خود آقای صبوری خیلی کمک احوالم بوده و تا جایی که میشده توی کار کمکم کرده تاجایی که نامه هاشو خودش ترجمه میکنه و اگر جایی گیرکرد از من می پرسه.

دیروز تو شرکت بلوایی به پا بود. مدیر روابط بین الملل شرکت قشقرقی راه انداخت که بیا و ببین.

                        این تایپیست‌ها کار بلد نیستند

                        این منشی‌ها به هیچ دردی نمی خورند

                        این مهندسها اندازه گوسفندهم بارشون نیست

                        آقا آبروی من رفته

                        این مترجم‌ها رو از کدوم کوره دهاتی پیدا کردید. (البته روی صحبتش با آقای سامی بود نه با من)

این جا شده کلکسیون آدم‌های بی عرضه

من کار نمیکنم آقا، کار نمیکنم

 

به‌نظرمن حرف‌آخر رو باید اول میزد. همه میدونن که شرکت دیگه‌ای مدتهاست دنبال شفیعی افتاده و از راه به درش کرده. با سروصدای هرچه تمامتر استعفاشو کوبید رومیز صبوری. صبوری هم خونسرد پایین برگه رو پاراف کرد و فرستادش اموراداری واسه انجام کارای تسویه حسابش.

همه میگن صبوری این کار رو کرد که پسرش رو بیاره سرکار. هرچی‌باشه پسرش مدیریت خونده و زبان هم مسلطه. من امیدوارم این اتفاق نیفته، چون دوباره باید با فردین روبه‌رو بشم. نمیگم ازش بدم میاد برعکس شخصیت جذابی داره. اما به دلم افتاده که صبوری میخواد یه جورایی ما رو به هم گره بزنه. دو تا آدم کله شق و سرسخت رو، چه جرأتی داره.



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 88/7/22:: 7:18 صبح     |     () نظر