سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتى تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند چنان زى که در تو طمع نبندند . [نهج البلاغه]
به دیدارم بیا

**** کیخسرو بخش دوم

آنچه در شاهنامه، بازهم در اقدم نسخ نیست، این است که سروش، او را به خواب می گوید که پادشاهی را به لهراسب واگذارد که در آثار تحقیقی این کتاب چنین سخنی گفته نمی شود.

دیگر از ابیات الحاقی این است که زال، کیخسرو را پند می دهد و می گوید از آنگاه که نیاکانت بر جهان فرمان راندند، کس همانند باتو به خرد و دانش و داد، نبوده است :

زگاه منوچهر تا کیقباد

از آن نامداران که دارم به یاد

همان زو و طهماسب و کاووس کی

بزرگان و شاهان فرخنده پی

سیاوش مرا خود چو فرزند بود

که با فرّ و با بُرز و اورند بود

ندیدم کسی را بدین بخردی

بدین برز و این فرة ایزدی

به پیروزی و مردی و مهر و رای

که شاهیت بادا همیشه به جای

پس از این گفتار، زال می گوید که :

من از درد ایرانیان چون عقاب

همی تاختم همچو کشتی برآب

چه پیش آمده است که همچون بخت از این ملک رخ بر می تابی، همه دلها از غم تو به دردست و جانها نژند، کیخسرو چون سخن زال را می شنود، در پاسخ وی می گوید :

بدو گفت ای پیر بیدار مغز!

همه رای و گفتارهای تو نغز

زگاه منوچهر تا این زمان

نه ای جز بی آزار و نیکی گمان

همان نامور رستم پیلتن

ستون کیان، نازش انجمن

سیاوش را پروراننده اوست

بدو نیکویی ها رساننده اوست

به پیش نیاکان من کینه خواه

چو دستور فرخ نماینده راه

و پس از یاد کردن کارهای رستم و زال و جان فشانی های آنان می گوید :

به یزدان یکی آرزو داشتم

جهان را همه خوار بگذاشتم

که بخشد گذشته گناه مرا

درخشان کند تیره گاه مرا

مباد که این جاه و سلطنت، مرا از حق به در برد و گمراه کند، چنان که بسیار از این کارها زمانه به یاد دارد.

به فرجام، کیخسرو، پس از آنکه با جملگی بدرود می گوید و منشور سیستان و دیار خاور را به رستم می دهد و هریک از پهلوانان را به جای خود فرمانی می بخشد، سر در بیابان می نهد و بسیاری از پهلوانان به اثر وی می روند، لیکن آنان را پند می دهد که باز گردند، همچنان پیش می روند، به کوهی می رسند، کیخسرو به آنان هشدار می دهد که باز گردند :

شما نیز فردا برین ریگ خشک

نباشید اگر بارد از ابر مشک

زکوه اندر آمد یکی باد سخت

کزو بگسلد شاخ و برگ درخت

چو از کوه، خورشید سر برکشید

زچشم مهان، شاه شد ناپدید

ز خسرو ندیدند جایی نشان

ز ره بازگشتند چون بیهُشان

گروهی از پهلوانان به جستجو پرداختند،

همان گه برآمد یکی باد و ابر

هوا گشت برسان چرم هژبر

و همه یلان از گیو، فریبرز و بیژن، جملگی در آن برف، از پای درآمدند.

 

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/28:: 3:40 عصر     |     () نظر

**** کیخسرو بخش اول

کیخسرو، آخرین فرمانروای میترایی ایران است و کتاب حماسی شاهنامه از پادشاهی کیومرث تا کیخسرو، دارای فضای میترایی است. به روزگار کیخسرو، هماهنگونه که به روزگار فریدون بوده است، دیگر دشمنان جملگی منکوب می گردد و ایران و توران بر زیر یک لوا در می آید.

سرگذشت کیخسرو و کناره گیری وی از پادشاهی با سرگذشت ((یودهیشترا)) (1) راجه بزرگ و مقدس پاندویی، و جنگ مشهور میان او و عموزادگان کورویی اش مشابه است.

در طول سالیان دشنمی میان دو حکومت، که در اصل از یک نژاد و یک نیا بودند، به آخرین جنگ که می توان آن را جنگ سرنوشت نامید، در هر دو اثر مهابهاراتا و شاهنامه، هاله ای از قدس و کمال است که سیمای کیخسرو و یودهیشترا به هم مانند است، مشابهت شگرف این دو اسطوره از نظر خویشاوندی فرهنگی، جالب است.

هر دو پس از کامروایی و پیروزی بر دشواری های و خاصه پس از کامیابی و نابودی دشمن، دست از پادشاهی و فرمانروایی می کشند و در میان حیرت نزدیکان خود، راهی را فرا پیش می گیرند و همراهان نخست پیشترینه باز می گردند. خطرهایی را که در کمین روندگان است و همراهان صمیم که در راه یکی از پی دیگری از پای در می آیند، در هر دو آن یکی است.

پاندوان (2): هر پنج برادر و دروپادی و سگ، هر هفت به جانب برآمدن آفتاب روان شدند، یودهیشترا، پیشاپیش بی اینکه به واپس بنگرد، همچنان پیش می رفت و از پی او بهیما سینا (3)، سه دیگر آرجونا (4)، چهارم ناکولا (5)، پنجم ساهادوا (6)، ششم دروپادی (7) و هفتم سگ ... سرانجام به کوه هیماچالا، آنگاه کوه و از پی کوه، به ناگاه دروپادی از پای در می آید، بهیما پرسید که : این زن مقدس گناهش چه بود، که از همرهی بازماند؟ یودهیشترا گفت : او گناهی نداشت به جز اینکه در میان برادران با آرجونا محبت از همه بیش داشت.

به هرچند مرحله، یکی از پای در آمد و سرانجام همین یودهیشترا ماند با سگی که به همراه وی بود. این سگ به باطن ((فرشته نیکی بود)) از برای آزمون راجه، که آن موجود را حیوانی پلید نداند و خود را بر او ارجی ننهد. حتی وقتی که می بیند جملگی عزیزانش، یکی پس از دیگری، از پای در می آیند، لیکن سگ همچنان با راجه پیش می آید و آنگاه خداوندگار ((ایندرا)) به پیشواز می آید و دعوت به فردوس برین می کند، راجه می گوید : پس این سگ کجا می رود؟ ایندرا پاسخ می دهد : بهشت جایگاه این جانور پلید نیست، راجه می گوید : این جانور به گفته شما پلید است، لیکن تا پایان راه با من همراه بوده است، این از انصاف بسی به دور است که من چنین همراهی را که تا پایان راه با من بوده است، پشت سر گذارم، و سگ در این هنگام به فرشته خیر، جای می پردازد.

و کیخسرو، آنگاه که دشمنان را از پای در می آورد و کین پدر می گیرد و بر سریر پادشاهی تکیه می زند، به فکر فرو می رود که جمشید، که پیش از وی به پادشاهی عالم رسید، بر ابر و باد و مرغ و ماهی فرمان می راند، لیکن مقام بلند شاهی و قدرت، سبب شد وی به اغوای شیطان قدرت، خود را خدای انگارد و چنین پندارد که هرچه در عالم از او به یادگار مانده است، تنها خود وی نه هیچ نیروی دیگری وی را یار بوده است، لذا فره سعادت خدایی از وی برتافت و ضحاک بر وی چیره آمد و ملک از دستش بیرون رفت.

کی کاووس، نیای وی به آهنگ عروج بر آسمان شد و روزگارش تباه گردید، جهانی که بر هیچ کس نمی پاید و آنچه برجای می ماند، نام نیکوست.

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

که گاه گاه برو دست اهرمن باشد (8)

شبهای دراز بیدار می ماند، به درگاه خداوند می نالید :

جهان دار شد پیش برتر خدای

همی خواست تا باشدش رهنما

همی گفت کای کردگار سپهر

فروزنده ماه و خورشید و مهر

ازین شهریاری مرا سود نیست

گر از من خداوند خشنود نیست

تا آنکه به رویای صادق، سروش وی را رهنمون می آید :

بخفت او و روشن روانش نخفت

که اندر جهان با خرد بود جفت

چنان دید در خواب کورا به گوش

نهفته بگفتی خجسته سروش

که هرگاه می خواهی پایان کارت خوشبختی باشد، به هرچه ترا به سوی بدی و خودکامگی می کشد و چشم را می فریبد، رخ برتاب، گنج را به نیازمندان ده، از مقام و سلطنت چشم بپوش و راه خداوند پیش گیر و از هرآنچه ترا از حق بازد دارد، روی برتاب، و کیخسرو به فرمان سروش چنین می کند و دست از تخت و تاج سلطنت می شوید و به راه می افتد.

 

1- Yudhishtira

2- Panduan

3- Bhima sina

4- Argona

5- Nakula

6- Sahadeva

7- Drupadi

8- از حافظ است

 

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/28:: 3:38 عصر     |     () نظر