سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهرى تو را از شهر دیگر بهتر نیست . بهترین شهرها آن بود که در آنت آسایش زندگى است . [نهج البلاغه]
به دیدارم بیا

یوی بزرگ بخش دوم

همچنان که آن ایزد پر مهر، متحیر و نگران، سر به زانوی نومیدی و درد نهاده بود، چشمانش به لاک پشتی و بومی افتاد که خیره بدو می نگریستند و پنداری، غوغایی را که در درون وی از ناله و شکوه خاکیان، هنگامه انداز بود می شنیدند. به ناگاه یکی از آن دو، که بومی با دوشاخ کوچک و چشمانی بزرگ بود، از کیون پرسید :

((روان بزرگ و مهربانی چون ترا که هزگر غمی پیرامون خاطرش نمی گردد، چه اندوهی بر دل گرانی می کند که این چنین افسرده و نژند نشسته است؟))

((کیون)) به پاسخ، آهی برآورد و گفت :

((دل مرا مصیبت و دردی که گریبانگیر آفریدگان خاک گشته است، رنجه داشته است که از توان و تحمل من بیش است. این درد با هیچ دارویی تسکین نمی پذیرد.))

لاک پشت سیاه با بانگی مبهم گفت :

((چاره کار، بسی آسان است، یک اندک ((خاک جادو)) بسنده است تا ترا از این غم و مردمان را از نهیب نابودی، رهایی بخشد.))

کیون فریاد برآورد :

((خاک جادو؟ اکسیری این چنین معجزه آسا چیست؟))

((آری خاک جادو، چاره این مشکل، چنانچه گفتم خاک جادوست))

بوم با چشمان گرد و خیره خود گفت :

((آری، خاک جادو! و شما به اندکی از آن نیازمند خواهید بود، تنها یک اندک، که هرگاه به اندازه گندمی از این خاک به دریایی ریخته آید، فرمانش دهند تا دریا را فرو بلعد. با چشم برهم زدنی، دریایی آب را در کام خود نهان کند و برآید و همه جا را فراگیرد))

دل و جان کیون، مظهر مهر و بخشندگی، سرشار از امید گشت، لیکن هنگامی که شنید آن کیمیای معجزه آسا، تنها در اختیار نیای بزرگ وی ((خاقان زرد)) است، امید، جای به نومیدی داد و دست افسوس بر یکدیگر زد، آدمی به همان اندازه بزرگ است که دلش جایگاه غم بیشتری باشد.

لاک پشت سیاه، چون به سیمای کیون نگریست و تاریکی نومیدی را که پس از شکفتن در چهره او می دوید، بدید، آهسته گفت :

((اندکی از آن بربایید!))

فرشته پرمهر که با شنیدن این سخن به هراس افتاده بود، گفت :

((ناچار این خاک جادو در طلسمی نهان گشته است که هیچکس را راهی بدان نتوان بود و شکستن و راه یافتن و ربودن حتی اندکی از آن، در امکان هیچ نیرویی نیست.))

لیکن، بوم آهسته درگوش آن ایزد دردمند و چاره جوی، پرده از رازی برگرفت که از آن پیش کس را بدان راز، راهی نبود و پس از ربودن از آن نیز همچنان در پرده ماند. لیکن آنچه را که در آن تردید نیست، دست یافتن کیون به خاک جادو است. و آنچه روشن است و تردید ناپذیر، رسیدن به هر طلسمی، اگر چه در پشت باروهای برآورده نهان باشد و یا در ژرفنای پایان ناپذیر چاهی اسرار آمیز، به گنجینه ای، به افسون فروبسته، و یا فرا چشم نگاهبانانی که به هزار چشم پیوسته بیدارند و هوشیار. باری دست یافتن، نهان ماندن و گذر کردن از برای روانی جاودانی با گوهر خدایی، همچون کیون دشخوار و ناممکن نمی توانست بود و تواند بود که وی نخست به گونه عقابی بلند پرواز، بر فراز برج ها و باروها برآمده باشد و آن گاه همانند با مهی ناپیدا از پیش چشمان نگهبانان گذر کرده باشد و سپس همچون گورکنی با پنجه های نیرومندتر از پولاد، ازپشت دیواری خارایی، حفره ای بریده باشد و سرانجام به زبانه آتشی هزاران بار سوزان تر از شعله های خورشید، بدل شده باشد، و رخنه در صندوقچه اسرارآمیز کرده باشد و بی اینکه اثری از خود برجای ماند، اندکی از آن اکسیر گرانمایه و خدایی را برباید تا چنانکه از این پس خواهد آمد، با قربانی ساختن خود، سنگین ترین کیفر را به بهای رهایی مردم و مکافات عصیانی چنان خدایی، باز پس دهد.

کیون پس از گذشتن از این همه مخاطره و ربودن خاک جادو، دردم به زمین فرود آمد، و با توفان و سیل به جدال برخاست. نخست از ستیغ کوهی که در دامنه آن دشت و صحرا و زمین های بارور را آب فرا گرفته بود، اندکی از خاک جادو برگرفت، در پهنه بی کرانه آب افکند و فرمان داد که سیلاب ها را همه در خود فرو کشد و برآید بر پهنه صحرا و دشت، تا آن دم که فرمان در استادنش نداده است، گسترده گردد. خاک جادو لحظه ای در آب نهان گشت و به ناگاه، چون کوهی که سر از دریا برآورد، در آن گسترده گردید، با هزاران ستیغ، اینجا و آنجا برویید و برآمد و بگسترد و به اندک زمانی، به جای آن دریای سیلابی، زمینی پدیدار گشت با اندک مایه آبی که پس از آن خاکی آماده باروری و کشت، که آن همه آب را فرو خورده بود.

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:38 عصر     |     () نظر

حماسه باشکوه ((یوی)) بزرگ (1)

 

***یوی بزرگ بخش اول

 

((وه چه بزرگ و باشکوه است، کارهای شگرف و بلند آوازه ((یو)). هر مهمی که با تلاش آن خاقان بزرگ به پایان آمد، چندان شکوهمند و پرحشمت است که ما همگان در قیاس با وی نه انسان، که ماهیان کوچک و ناچیزیم))

((موتزو)) Mo-Tzu

((حکیم و متفکر بزرگ چین به نیمه اول قرن پنجم پیش از میلاد))

 

بیداد و نابودی، ستم و تبهکاری مردم، فساد و تباهی فرمانروایان بی ایمانی و فرومایگی فرمانبرداران، بی اعتباری شرف و عدالت، گرانخوابی وجدان و آزادگی، اعتبار تیرنگ و ظلم، گرمی بازار آزمندی و دروغ و ریا و بسا گناه و بزهکاری، کار زمانه را بدانجا رسانید و دامنه ننگ و رسوایی را چندان پهناور ساخت که آفریدگار عالم ((خاقان زرد)) را با آن گذشت و مهر و بخشندگی خدایی، برسر خشم آورد، خشمی عالمگیر و زندگی سوز.

خاقان زرد، فرمانروای آسمان را، گناهان مردم بر آن داشت که آنان را به مکافاتی سخت گرفتار سازد و ستمگری و گناهان سنگین شان را چون توفانی عالمگیر بر آسمان فرو بارد ... از این روی بایسته آن دید که این پادافره و مجازات با دست یکی از خدایان رنج و مصیبت و به تعبیر چینیان، یکی از جاودانان سنگدل، یعنی ((کنگ کنگ)) ((Kung – Kung)) تحقق پذیرد و او نیز همچنان که از خوی و گوهر وی می رفت، سرنوشت و قضای مقدر را با سنگین دلی و قساوت آغاز کرد که گفتی عالم سر آمده است و به جز این از توفان و صاعقه، زلزله و سیل چه چشمی می توان داشت. ابری سیاه و تیره و تار همچون بخت و روز مردمان، افق به افق فضای آسمان را فرو گرفت، آنگاه تندری خشماگین غریو برداشت، غریوی چنان سهمگین که گفتی آسمانه آسمان فرو شکست و آذرخشی از پی آذرخشی بدرخشید و بارانی سیل آسا باریدن آغاز کرد، نه به یک روز، نه به یک هفته، بل روزها و هفته ها و ماه ها بی اینکه یکدم بیاساید و نفس تازه کند، نفس برنفس، عالم گیرتر فرو بارید و هر دمی توفانی تر و بی امان تر از پیش ببارید و بخروشید و نخست بوستان و باغ ها و کشتزاران، آنگاه راه ها و دشت ها، یکی از پی دیگری به دریاچه ای که هر دم فراگیرتر بالا می گرفت. دیگرگونه گشت. دریاچه ای که می رفت تا به دریایی بدل شود. سپس نوبت به انبارهای برنج و گندم و توشه و زاد و مرگ مردم رسید که جملگی دستخوش سیلاب های عظیم و خروشان گردید و همه چیز از میان رفت و سدها و خاکریزهای رودخانه ها فرو شکست و روستاها و شهرها، همه جا از کاخ استوار و آراسته توانگر تا کوخ و کومه بی نوا را فرو بلعید و مردم، گروه گروه در زیر آوار جان دادند و یا نام و نشانشان را خشم توفان بر سینه امواج گرداب ها درنوشت و گروه گروه بی اینکه هیچ کس را تاب و توان یاری به دیگری باشد، از بیم جان به ستیغ کوهساران، خارها و شکاف های کوه برآمدند و گروهی بر شاخساران درختان تناور و همچون پرندگان فرا رفتند. همه جا به کشتی ها پناه آوردند از کوچک و بزرگ و زورق ها که ناگریز بودند، پیش از آنکه سیلاب ها پر شود و زورق تابوتشان گردد، دم به دم از آب خالی اش سازند، همه به جز ماهی چیزی دیگر از برای سدجوع و رفع گرسنگی نداشتند. بلای توفان و سیل بی هیچ وقفه و درنگی همچنان بر سر جهانیان فرو می بارید و اقطار عالم را فرا می گرفت، خشم خاقان زرد چون مهر و شکیبایی او بی پایان بود و فرمانروایی توفان، هردمی سهمگین تر از پیش سیلابه بلا را می زد و بر می انگیخت و چنان به نظر می آمد که عمر زندگی در جهان خاکی به سرآمده است، از هر سوی فریاد و شیون، زاری و ناله مصیبت زدگان بلند بود، لیکن خروش تندر و توفان و تندباد، بانگ ناله ها را در هنگامه غریو هراس انگیز خود، محو و نابود می ساخت. سرانجام یکی از جاودانان آسمانی نبیره خاقان زرد را، دل از بیدادی که بر سر زندگی مردمان می رفت، به درد آمد.

او ((کی یون)) (2) یا ((کیون)) بود که از خدایان مهر و بخشندگی بود و مردمان تمثیل او را به صورت اسبی سپید می پرستیدند و نماز می بردند. غمش چندان بزرگ بود که نمی توانست در مقابله با آن، از این بیش بردباری کند و آفریدگان زمین، خاصه مردمان را در بند چنان مصیبتی بزرگ بنگرد و نادیده بگذارد و بگذرد ... دل او جایگاه رنج و غمی به معیار غم و درد همه آفریدگان بود، لاجرم برآن شد که به اشک و لابه از نیای پرحشمت و شکوه خود بخواهد تا از آن بیش مردمان و دیگر آفریدگان را بر آتش مکافات و مصیبت نپسندد، لیکن لابه و اشک جانسوز او در خاقان زرد در نگرفت و خواهش او به کار ننشست، پس نومید و خشمناک از پیشگاه خداوندگار جهانیان، برون آمد و دلتنگ به کنجی نشست و حیران و پریشان در اندیشه فرو شد.

 

1- درباره این افسانه، رک : اساطیر چین، نوشته آنتونی کریستی، ترجمه باجلان فرخی، تهران، اساطیر، 1372

2- Kiun

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:37 عصر     |     () نظر
<      1   2