سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه مجادله به باطلش فراوان شود، کوری اش از حقیقت ماندگار شود . [امام علی علیه السلام]
به دیدارم بیا

یوی بزرگ بخش ششم

سرگذشت یو بدین سادگی آغاز و پایان نگرفته بود. شرح حال جدال او با روان سرکش توفان، که علیه وی به نبرد برخاسته بود و شکست کنگ کنگ، بسیار شنیدنی اس، لیکن مهمی را که یو از برای انجامش میان بسته بود، سالها زمان گرفت و او بود که توانست سیل گیرهای بزرگ از برای سد و مهار کردن سیلاب های ویرانگر به وجود آورد و هرجا که صخره و کوه ها مانع راه سیلاب ها می شوند، مانع را از جای برکند و در دل کوه ها، غارها پدید آورد و سیلاب ها را از زیر کوه، به سوی دیگر سیل راهه برآورد.

سالها گذشت و یو همچنان به سرو سامان دادن ویرانه ها و آبادان ساختن کشتزاران و مراتع، باغستان ها و بیشه ها و جنگل ها سرگرم بود، چنان سرگرم که یک دم آسودگی را بدو راه نبود تا اینکه روزی وی را چشم بر آفریده شگفتی انگیز افتاد، و آن روباهی سپید بود با نه دم.

ناگهان، یو به یاد ترانه ای اسرارآمیز افتاد که کودکان به هنگام جشن ها، و خنیاگران در معابد و عیدها به آواز می خواندند:

((اورنگ سلطنت، چشم در راه مردی سعادتمند است که :

روباه سپید نه دم را دیده باشد.

و آینده و خوشبختی از آن کسی که :

دختر زیبا و مقدس ((تو-شان)) (1) را به همسری اختیار کند)).

یو، با یادآوری آن نشانه و این ترانه به سوی کوه مقدس توشان رهسپار شد و بدانجا بود که چشم وی به دختری پریچهر افتاد که پرتو هوش و خرد در هاله ای از آزرم و والاگوهری از دیدار و بالا و رفتار وی می تاخت.

نام دختر ((نوچیا او)) (2) بود. ((یو)) بر کوه ((Hui-chi)) که نخستین بار برآن فرود آمده بود، با ((نوچیا او)) جشن زناشویی باشکوهی را در میان فرشتگان و خنیاگران آسمانی، برگزار کرد.

لیکن سرنوشتی شوم بر این سعادت راه زد. ماجرا چنین بود:

از آنجا که یو، هنوز کارهای بزرگ خود را به پایان نرسانیده بود، به همراه همسر خود، همچنان بر دوش اژدهایی که زمین را مساحی می کرد، و با دم نیرومند خود نهرها و رودخانه ها، به هر سو جاری می ساخت، راه می سپرد و به همراه شوی خود سراسر زمین را طی می کرد و در کارها تا بدانجا که از دست زنی برمی آید، یار و یاور همسر خود بود. یو، همانند هر انسان شریف و نژاده ای، هیچ گاه از گوهر آسمانی و خدایی خود با همسر خویش سخنی به میان نیاورده بود.

وی کارهای خطیر خود را دور از چشم مردم به انجام می رسانید.

لاجرم، هنگامی که وی بر سیلاب های محیط بر کوه ((هوآن-یوآن)) (3) سیل گیری را پی افکنده بود، و نقبی در کوه زده و در دل کوه پیش می رفت، به صخره سنگی خارایی برخورد که ناگزیر از شکافتن آن صخره سترگ بود. از این روی به شکل خرسی غول آسا با پنجه های پولادین برآمده بود و با آن چنگال نیرومند، چنان سرگرم شکافتن سنگ بود که نمی دانست چه در اطرافش می گذرد، و از یاد برد که با همسر عزیز خود ((نوچیااو)) قرار گذارده است که هنگامی که روز به نیمه برسد، وی از برایش آشامیدنی و خوردنی بیاورد. او سرگرم کار بود که آواز همسر خود را، که دور از او بر در غار ایستاده بود، شنید و طبعاً فراموش کرد که به شکل راستین خود درآید. با شنیدن آواز دلنشین همسر خود و دیدن وی که دور از او بر در غار ایستاده بود، با شادی کار را رها کرد و به سوی وی دوید. نوچیااو که در انتظار شوی خود بود، ناگهان چشمش بر خرسی غول آسا افتاد، که بانگ پاهای سنگینش زمین را می لرزانید و با چهره ای مهیب بدو حمله ور شده است.

زن، هراسان فریادی کشید و هرچه در دست و بر سر داشت، بر زمین افکند و فرار اختیار کرد. همچنان که می دوید، بانگ شوی خود را شنید و دریافت که آری، او به راستی همسر اوست، و با نگرانی و شرم پنداشت که چهره راستین شوهرش همین است و او برجای انسانی شریف، همسر یک خرس گشته است. همچنان که می دوید، به دنبال خود بانگ قدم های سنگین خرس را می شنید، چنان سراسیمه و شرمگین بود که در حین دویدن، بارها به زمین خورد و برخاست و همچنان فرسنگ ها همانند غزالی خسته در دسترس جانوری هراس انگیز می دوید. ناگهان به جایی رسید که سربلندی سهمناکی، راه او را فروبست و قله بلندی فراز راه او را سد کرده بود که دانست نمی تواند از آن جا بالا برود. از شدت نومیدی و هراس بر زمین افتاد و به شکل ستونی از سنگ درآمد.

یو غمگین و شگفت زده، ناچار به یک چیز اندیشید و برروی دو پای خود ایستاد و فریاد چنان دردناک و مهیب از دل برآورد که لرزه بر کوهساران و دشتها و آسمان افکند: ((پس فرزندم را به من ده!))

در پاسخ، ناگهان سنگ شکاف برداشت و بدین سان ((چی)) (4) چشم به جهان گشود.

((چی))، فرزند ((یو)) و ((نوچیااو))، نوجوانی زیباچهر با زیورهایی از یشم و بالاپوشی زربفت و بشکوه، کلاهی گوهرآذین، سوار بر دو اژدها در برابر پدر سر فرود آورد. چی، شیفته موسیقی و نغمه های آسمانی بود، ازین روی پیوسته در جشن های بهشتی آسمانی شرکت می جست و آوازها و نغمه هایی را که می شنید، با شیوه نواختنشان فرا می گرفت و به زمینیان هدیه می آورد. وی بنا به این افسانه، کسی است که موسیقی را از آسمان به ارمغان آورده است.

 

1- Tu-Shan

2- Nu-Chiao

3- Hoan-Yoan

4- Chi

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/4/15:: 9:50 عصر     |     () نظر