یوی بزرگ – بخش چهارم
چااو، جونگ، همچنان سر در پی کیون نهاد و سرانجام وی را در دره کوهسار پر گرفتار ساخت و بکشت. جاودانه ای که به تبار گوهر، از دودمان خداوند خاقان زرد آسمانی باشد و نامیرا با قدرت خدایی، اگرچه یک چند بتوان وی را تحریک بازداشت، لیکن همانند با اقیانوسی بی کرانه است که هرگاه به یک چشم انداز، آن را آرام همچون آب و آیینه بنگری، در کرانه ها و چشم اندازهای دیگرش، تلاطم و جنبش همچنان برقرار نخستین، و ساحل ها سیلی خور امواج او. کیون نیز چنین بود و به پندار روان آتش که وی را از پای در آوره بود، روزگاری آرام چونان آرامش پیش ار توفان سرد و خاموش برجای ماند.
لاجرم، پنهان در این آرامش و سکون، زندگی، همانند با آتشی که هرگز نمی میرد، به خاموشی در درون وی زبانه می کشید. این نیرو و قدرت بلندگرایی از یک سو، و شفقتی خدایی که همواره وی را به یاری ستمدیدگان، محنت رسیدگان و درماندگان می خواند از دیگر سو، در وجود سرد و خاموش کیون به جنبش و تلاطم درآمد و آن عاطفت عظیم و بی پایان که وی را پیوسته از درون به یاری مصیبت دیدگان و بی نوایان از بی گناه و گناهکار فریاد می زد و هرگونه بردباری و تحمل را در وی از میان می برد، چندان نیرومند بود که مرگ و تسلیم گشتن به مرگ را نابود ساخت، زیرا پس از آنکه خاک جادو را دیگر باره به دفینه نخستین برگرداندند، سیل و توفان با شدت و شتابی هزاران بار بیش، بر سر آفریدگان فرو ریخت و به یکدم هرچه کشته بودند، از میان برداشت و هرچه رشته بودند، پنبه شد و مرگ و سیل و زلزله و توفان تا آخرین پناهگاه مردم و دیگر آفریدگان بالا گرفت که همانند با غولانی سیری ناپذیر، ویران می ساختند و فرو می خوردند.
ناله و فریاد مردمی که از نهیب عفریت مرگ، در هر سوی عالم، بالا می گرفت، و به احتضار می نشست، با درد و داغی اندوهبار در وجود کیون هنگامه افکند، و دیگر بار، وجود سرد و خاموش وی، عرصه فغان و غوغای هزاران آفریده از پروانه تا باز، از سمور تا گرگ و ببر و پلنگ و از مورچه تا پیل و سرانجام گروه انسان ستمدیده گشت. هر ناله که از هر دلی برخاست، همچون فریادی خروشان در عرصه وجود، گرم عرصه پیمایی شد و رفته رفته چندان بالا گرفت و نیرومند شد که گذشت زمان، نه تنها همین کالبد وی را نفرسود و از میان برنداشت، بلکه همچنان وی را تازه تر چونان آفریدگاری پرحشمت و باشکوه که به خوابی دیرینه فرو رفته است، نگاه داشت. خوابی که در پهنه آن، رویایی سراسر هنگامه و هراس انگیز جاری بود، و چنان جانسوز که یکدم وجدان خدایی کیون را آسوده نگذارد. جریان زندگی پایان ناپذیر کیون از یک سو، همعنان با آرزوهای نیرومندی که هردم در پی آن بود تا به فریاد بشر ستمدیده رسد، همعنان نیروی آفریننده بلندگرایی و جاه جویی، خردک خردک در وجود او، نهال خدایی دیگر جوانه زد و لحظه به لحظه ببالید و برآمد و کران هستی او را فراگرفت و کودکی پدید آمد پسر، که همه نیروهای جاودانگی و گوهر خدایی و کمال کیون در وی زندگی آغاز کرد. آغازی سراسر آغاز، کیونی دیگر، جوان و نیرومند، چندان نیرومند که بارقه های زندگی بخش وی همچنان کالبد خاموش و سرد کیون را تازه تر و تباهی ناپذیرتر، برجای نهاده بود. بی هیچ تردید، حادثه ای در شرف تکوین بود که خاقان زرد را با همه جلال و جبروت به هراس افکند. گذشت هفته ها و ماه ها پس از سه سال نتوانسته است پیکر کیون را بفرساید و چنان نماید که جریان زندگی و حیاتی پایان ناپذیر، همچنان در پیکر کیون گرم جنبش و تلاطم است. این هشداری بود، که نه همین جادوانان آسمانی، که سرور آنان (خاقان زرد) را بر آن داشت که از این پیش که دشمن بر وی چاشت کند، او بر دشمن شام کرده باشد. لاجرم برآن شد که پیکر خاموش کیون را یکسر از میان بردارد، لیکن این مهم را تدبیری اندیشید. زندگی سوزتر، فرمان داد تا یکی از جاودانان، پیکر کیون را یکسر نابود کند و از برای انجام این مهم، شمشیر خدایی و نام آور خود ((و-یو)) (W.U) را که هیچ نیرویی را یارای مقابله با آن نبود، برمیان بندد و در اقصای قطب به فراز کوهسار ((پر))، فرود آید. فرمان، بی درنگ انجام گرفت. شمشیر بر پیکر مدهوش کیون درخشید و آن را بند بند از یکدیگر گسست، لیکن خدایی جوان که از همه نیروهای کیون و گوهر خدایی وی پدید آمده و در کنار وی بالیده بود، در وی به کمال خود رسیده بود. هنگام آن که کیون جوان از جای برخیزد – و چنین شد – اژدهایی باشکوه از پیکر کیون جدا گشت و به سوی گنبد نیلگون سپهر به پرواز در آمد.
منبع : مهر و آتش
انتشارات سوره مهر چاپ سال 81
تألیف : مهرداد اوستا
به کوشش : بهروز ایمانی
تایپ : سایه
کلمات کلیدی: سایه رهگذر، مهرداد اوستا، بهروز ایمانی، مهر و آتش، شمشیر خدایی، و یو