سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خود پسندی خرد را تباه می کند . [امام علی علیه السلام]
به دیدارم بیا

**** گذری بر شاهنامه بخش دوم

 

حکومت ضحاک ماردوش که هزار سال زمان گرفت، سرگذشت هزارساله حکومتی است براساس بیداد و ستمگری و انحطاط و فرومایگی. از دودمان جمشید جوانی بود با نام آبتین که با دختری با نام فرانک از همان دودمان زناشویی کرد و از این پدر و آن مادر، فریدون به جهان آمد.

وی پس از ماجراها و افسانه ای دلکش، به یاری کاوه آهنگر که از بیداد ضحاک، به جان آمده بود، شبی به قصر پادشاهی حمله ور شد و ضحاک را با زخم گرز، زمین گیر ساختند، فروبستند و به دماوند کوهش در بند کردند.

فریدون به جای نیای خود به فرمانروایی جهان رسید، و خواهران جمشید را که در حرم ضحاک بودند، آزاد ساخت. این پیروزی بزرگ، یعنی سرنگونی حکومتی بیدادگر، به همت جوانمرد آهنگر که ((کاوه)) بود رخ داد. وی پاره چرمی را به هنگام کوبیدن آهن گداخته برسندان، برای پیشگیری از جرقه های سوزان، بر سر چوبی جای داد، و چون درفشی به دست گرفت و مردم ستم دیده را به حمله و قیام علیه بیدادگر بخواند و فریدون آن را به گوهرهای فراوان بیاراست و هنرمندان در حاشیه و سطح آن نقش های شگرف پدیدار ساختند و با نام کاوه آن را درفش کاویانی یا اختر کاویانی نام نهادند. این درفش، مظهر پیروزی و در همه جنگ ها، پیشاپیش لشکریان جای داشت.

چون فریدون به پایان عمر خود نزدیک می شد، صلاح کار را در آن بدانست که جهان آن روز را به سه بخش تقسیم کند و هر بخش را به یکی از پسران خویش واگذارد. مدت پادشاهی او پانصد سال بود.

وی هر سه پسر را در سایه تعالیم خردمندان بیدار دل، به دانش و حکمت و آیین سیاست و سواری و تیرانداختن و زوبین افکندن و شمشیر و هرآنچه را که سپاهی را در نبرد، به پیروزی مؤثر افتد، بپرورد و هر یکی، شایستگی فرمانروایی را به بایستگی بیافتند. پس از آزمون فراوان و قابلیت :

نهفته چو بیرون کشید از نهان

به سه بهره کرد آفریدون جهان

یکی روم و خاور، دگر ترک و چین

سوم دشت گردان ایران زمین

نخستین به سلم اندرون بنگرید

همه روم و خاور مر اورا گزید

دگر تور را داد توران زمین

ورا کرد سالار ترکان و چین

و سیم پسر را که ایرج بود :

وزان پس چو نوبت به ایرج رسید

مر او را پدر شهر ایران گزید

از این انتخاب، میان برادران دشمنی پدید آمد، کار این دشمنی بدانجا رسید که دو برادر بزرگ، سلم و تور، برادر کوچک ((ایرج)) را بخواندند و وی را از رشک و کین بکشتند.

چون خبر این جنایت به فریدون رسید، منوچهر فرزند خردسال ایرج را به جای پدر برنشاند و خود سرپرستی وی را به عهده گرفت.

چون منوچهر ببالید و برآمد و شایسته فرمانروایی شد، به کین پدر با سلم و تور که لشکری عظیم فراهم آورده بودند، به نبرد برخاست، جهان پهلوان وی ((سام یل)) پدر زال و نیای رستم بود. عنوان جهان پهلوانی به برترین مقام نظامی و لشکری داده می شد. این نبرد یکی از هراس انگیزترین نبردهای تاریخ ایران است، چنانچه لشکر سلم و تور، پیوسته کنایه از لشکری دارد بی شمار، و بدین امر مثل گشته است.

در این نبرد، سام در مقام جهان پهلوانی در رکاب منوچهر که نوجوانی بیش نیست، نبرد می کند.

چپ لشکرش را به ((گرشاسب)) داد

اَبَر میمنه سام یل با قباد

نبردی سخت در می گیرد و منوچهر با دلی پر از درد و داغ پدر و کین دشمن، بر لشکریان تور حمله ور می شود و در این جنگ، ((تور)) با دست منوچهر کشته می آید، و سلم، قاتل دیگر پدر را به نیزه از پشت زین به خاک هلاک می افکند.

باری پس از چندی که فریدون جهان را بدرود می گوید، منوچهر به پادشاهی می رسد. در این روزگاران، جنگ های ((افراسیاب)) با ایران در می گیرد، وی به کین پدر و نیای خود بارها به ایران زمین لشکر گسیل می دارد و هر بار شکستی بزرگ می خورد.

در این میان، صحنه آرایی ها و نبردهایی در مطاوی داستان های حماسی، بسیار به میان می آید که قدرت طبع خلاق استاد بزرگ داستان های رزمی به حد کرامت می رسد و هم داستان عاشقانه شورانگیز زال و رودابه، به دختر مهراب پادشاه کابلستان (که یک بهره از افغانستان تا سند را در بر می گرفت) خلق می شود، داستانی بسی دلنواز و در این داستان ضمن پهلوانی و نبرد آزمایی، عشق رودابه و زال بسی دلنشین است که جهان پهلوان رستم، ثمره این زناشویی عاشقانه و مهرانگیز است.

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/23:: 11:54 عصر     |     () نظر

رستم و اسفندیار و ....

 

*** رستم و اسفندیار بخش اول

چنین پیشگویی شده بود که خون این شاهزاده مغرور، این پهلوان تمثیلی مزداییان، شوم است. اسفندیار با دست هرکس که کشته شود، به اندک زمانی، دودمانش برباد خواهد رفت. رویین تن است و هنگامی که وی کودک بود، در آب سحرآمیزی، وی را غسل دادند و کودک چشم فرو بست، لاجرم چشم او روزنه مرگ وی بود، بدین سان در در داستان آشیل، فرزند پله که مادرش نیوتن، خدای دریا بود، آشیل را در چنو آبی غسل بداد و تنها پاشنه پای او جایگاه مرگ بود. و همان گونه که زیگفرید، قهرمان داستانی قوم ژرمن، در خون اژدها غسل کرد و در حین غسل، برگی در میان دو کتفش جای گرفت.

((درایونادهانا)) شاهزاده کورویی هندو، که پیشگویان، وجود او را مایه نابودی همه خاندانش می شمردند، در چشم وی ((کانداهاری)) که زنی مقدس بود، عزیزترین فرزندان بود. از این روی مادر، وی را گفت : ((فرزندم! نزدیک من آی تا برتو بنگرم.)) چشم وی این خاصیت را داشت که در عین حال هم می توانست مرگ بیافریند و هم زندگی، بدین سبب تن برهنه درایونادهانا را نگریست و همه اندام وی رویین شد، به جز زانویش که از چشم مادر نهان ماند. در اثر نفرین برهمنی با نام میتری که هر چه وی را پند می داد که با عموزادگان خود دشمن مباش که جملگی، مظهر خیرند و دشمنی با آنان دودمانت را برباد می دهد، از شدت حقد و خودکامگی به اندرز برهمن توجه نکرد و او وی را که از خشم به زانوی خود مشت می کوبید، نفرین کرد که : ((امید آن را دارم که این زانو به زخم گرز بهیماسینا، درهم شکند.))

رستم می دانست که اسفندیار را پدرش به نبرد با وی گسیل داشته است تا کشته شود. گشتاسب نمی خواست تاج پادشاهی را بر سر پسر بنهد، و پیشگویان، مرگ اسفندیار را در رزم با رستم دانسته بودند. رستم بدین سبب که می دید، پدری اینچنین فرومایه، فرزندی را که آن همه در بسط پادشاهی اش جانفشانی کرده است، به سوی مرگ گسیل داشته، در دل از نبرد با اسفندیار ناخشنود بود.

گشتاسب که می دانست خشم رستم به هنگامی برانگیخته می شود که از وی بخواهد که دست به بند دهد و بگذارد تا اسفندیار، وی را دست بسته به درگاه آورد، پس چنین تکلیف ناجوان مردانه را از پسر مغرور و خودپسند خویش خواست. از چنو پسری رویین تن و جوان خودپرست و بی شرم، هر کار بر می آید.

می بینیم که رستم به سبب این نتیجه شوم، در قبال تن به پستی در دادن و دست به بند، در چه آزمونی قرار می گیرد برتر از هر چه پنداری! تن به خواری در دادن در قبال زندگی، به سبب بیم از مرگ، حتی نابودی دودمان سکایی وی! در این منظومه که از یک نظر، شاهکار هنر فردوسی است، آزادی و ارج آن به محک آزمون گذارده شده است.

در این حماسه سترگ بر میخوریم به پندهای رستم به اسفندیار و مغرور آمدن وی بدان که پهلوان کهنسال از بیم جان است که با وی به ((پوزش و خواهش)) لب می گشاید، و باز نمودن داستان خودخواهی و بی شرمی این شاهزاده و نشان دادن گوهر فرومایه او به طنز و طعن های جان گداز و خطرکوب از این دست که زال را جادوگر می خواند و بر دوده و دودمان سرافراز رستم به ناروا اهانت روا می دارد که تو فرزند آن کسی هستی که سام از ننگ وی، او را از خود راند :

من ایدون شنیدستم از موبدان

بزرگان و بیدار دل بخردان

که دستان (1) بدگوهر از دیوزاد

به گیتی فزون زین ندارد نژاد

فراوان زسامش نهان داشتند

همی رستخیز جهان داشتند

تنش تیره و روی و مویش سپید

چو دیدش دل سام شد ناامید

بیامد بگسترد سیمرغ پر

ندید اندرو هیچ آیین و فر

بر بچگانش بینداخت خوار

که گاه خورش زو گذارند کار

به خوردن چو کردند سویش بسیج

رمیدند و از وی نخوردند هیچ

اگر چند سیمرغ ناهار (2) بود

تن زال پیش اندرش خوار بود

همی خورده افکند مردار اوی

زجامه برهنه تن خوار اوی

از آن پس که مردار چندی چشید

برهنه سوی سیستانش کشید

پذیرفت سامش ز بی بچگی

ز نادانی و پیری و غرچگی (3)

 

1- دستان : لقب زال

2- ناهار : گرسنه

3- غرچگی : نامردی، نادانی

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/23:: 11:51 عصر     |     () نظر

سیمرغ و استعارات عرفانی و حمکت اشراق (1)

 

((پیر را گفتم درخت طوبی چه چیزست و کجا باشد؟ گفت : درخت طوبی، درختی است عظیم، هرکه بهشتی بود، چون به بهشت رود، آن را در بهشت ببیند، و در میانه آن یازده کوه، که به شرح بازگفتم، کوهی است، و در آن کوه است. گفتم او را هیچ میوه بود؟ گفت : هر میوه که در جهان بینی، برآن بینی، و این میوه که فرا چشم تست، ثمره اوست. اگرنه آن درخت بودی، هرگز نه پیش تو میوه بودی، نه درخت، نه ریاحین و نه هیچ روینده. گفتم : میوه و درخت و ریاحین با او چه تعلق دارد؟ گفت : سیمرغ را آشیان بر طوبی است، به هر بامداد از آشیانه خود به در آید و پر بر زمین باز گسترد که از برکت سایه اوست که هر میوه بر درخت پیدا شود و هر نبات بر زمین.

پیر را گفتم : شنیدم که زال را سیمرغ پرورد و رستم، اسفندیار را به یاری سیمرغ بکشت. پیر گفت : آری، درست است. گفتم چگونه؟ گفت، چون زال از مادر به وجود آمد، رنگ موی و روی سفید داشت، پدر وی سام بفرمود که وی را به صحرا اندازند که مادر نیز به وضع حمل او بسی رنج دیده بود. چون زال را به صحرا انداختند، زمستان بود و سرما و کس را این گمان نه، که وی به یکدم زنده ماند، چون روزی چند برآمد و مادر را رنج از آسیب زادن به سر آمد، شقفت فرزندش در دل آمد و به در بنالید و گفت : باری به صحرا روم. چون به صحرا شد، فرزند را دید زنده و سیمرغ وی را زیر پر گرفته، چون مادر را بدید لبخندی زد و کودک را در برگرفته شیر بداد، خواست تا کودک را با خانه آور، با خود گفت تا معلومم نشود که حال زال چگونه بوده است که بدین چند روز و سرما چگونه زنده مانده است، سوی خانه شوم، زال را بدان مقام زیر پر سیمرغ فروهشت و خود بدان نزدیکی پنهان گشت، چون شب درآمد، سیمرغ بال به سوی آشیان گشود، آهویی بر سر زال آمد و پستان در دهان کودک نهاد و چون کودک بخفت او را در برگرفت، سر بر بالین وی بخفت. پیر گفت : من این حال از سیمرغ باز پرسیدم، مرا گفت که زال در نظر طوبی به دنیا آمد، و مهر او دل آهو افتاد که آهو بره به دست صیاد افتاده بود، به شب آهو بر بالینش می خفت و شیر می داد و به روز به سایه ما پرورش می یافت.

((گفتم : حال رستم و اسفندیار چنان بود که رستم از ناوک اسفندیار عاجز آمد، زال از سیمرغ یاری خواست، سیمرغ را خاصیت یکی آن است که اگر آیینه ای یا مثال آن برابر وی بدارند، هر دیده که در آن بنگرد خیره آید، پس رستم زرهی آهنین و چهار آیینه مصقول در بر راست کرد، چون با اسفندیار روباروی بشد، پرتو سیمرغ بر جوشن و آیینه افتاد و از آن عکس بر چشم اسفندیار افتاد، خیره بماند و پنداشت که زخمی به هر دو چشمش رسید، زیرا دیگر آن ندید، فرود افتاد، بادست رستم هلاک شد. پنداری آن دو پاره گز دو پر سیمرغ بود که حکایت کنند. (2)))

چنینم هست یاد از پیر دانا

فراموشم نشد هرگز همانا

که روزی رهروی در سرزمینی

به لطفش گفت رندی ره نشینی

که ای سالک چه در انبانه داری

بیا دامی بنه گر دانه داری

جوابش داد و گفتا دانه دارم

ولی سیمرغ می باید شکارم

بگفتا چون به دست آری نشانش؟

که از ما بی نشانست آشیانش؟ (3)

 

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم (4)

به هر حال :

سیمرغ نامی مبارک است و استعارتی به همان اندازه که آشیانه اش و نشانه اش.

1- درباره این مبحث رک :

سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایرن : تألیف علی سلطانی گردفرامرزی، تهران، مبتکران، 1372.

فرهنگ لغات و تعبیرات و اصطلاحات عرفانی : تألیف دکتر سیدجعفر سجادی، تهران، طهوری، 1370 (زیر واژه سیمرغ)

2- رک : مجموعه مصنفات شیخ اشراق؛ ص 232 234

3- از حافظ است (نسخه خانلری)

4- از حافظ است (نسخه خانلری)

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/20:: 9:51 عصر     |     () نظر