سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]
به دیدارم بیا

*** زال و سیمرغ بخش دوم

 

و کودک به پرورش سیمرغ می بالد و پر می کشد و بالا می گیرد :

یکی مرد شد چون یکی زاد سرو

برش کوه سیم و میانش چو غرو (1)

پس بدین جای، با این که سیمرغ را بچگان گرسنه اند، لیکن با ندای خدایی، وی را با بچگانش، بر کودک برهنه خرد، مهری پدید می آید تا وی را می پرورد.

در اینجا که همه مایه میترایی دارد، زال پرورده سیمرغ، مردی دلیر و خردمند و حکیم می شود، لیکن در خوان پنجم که بی هیچ تردید متأثر از حماسه هفت خوان رستم ساخته شده است، سیمرغ در جایگاهی قرار می گیرد، کارگزار ارجاسب در راه رویین دژ، سیمرغ را چنین صفت می کند :

که سیمرغ خواند ورا راه جوی

چو پّرنده کوهی ست پیکار جوی

نبیند ز برداشتن هیچ رنج

تو او را به گرگ و به جادو مسنج

 

1- غرو : نی میان تهی، نی، قلم کلک

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/23:: 11:49 عصر     |     () نظر

**** زال و سیمرغ- بخش اول

 

از کلام استاد طوس :

کنون پرشگفتی یکی داستان

بپیوندم از گفته باستان

نبود ایچ فرزند مر سام را

دلش بود جویا دل آرام را

نگاری بُد اندر شبستان اوی

ز گلبرگ رخ داشت وز مشک موی

از آن ماهش امید فرزند بود

که خورشید چهر و برومند بود

ز سام نریمان همو بار داشت

ز بار گران، تنش آزار داشت

زمادر جدا شد در آن چند روز

نگاری چو خورشید گیتی فروز

به چهره نکو بود برسان شید

و لیکن همه موی بودش سپید

کسی از بیم آنکه موی پسر، سپید است و پیر سر است، نتوانست پدر را آگهی دهد، مگر دایه ای که با زبانی بس چرب و شیرین، سخن را بیاراست و بسی از کودک، به زیبایی یاد کرد. پدر با این همه، به دیدار فرزندی که مویی سپید دارد و لیکن به رخ، سرخ بود و شگرف می نالد :

که ای برتر از کژی و کاستی

بهی زان فزاید که تو خواستی

بپیچد همی تیره جانم ز شرم

بجوشد همی در تنم خون گرم

ازین بچه چون بچه اهرمن

سیه چشم و مویش بسان سمن

و پس از نالیدن با خدای، از بیم نکوهش بدسگالان فرمان داد که کودک را بر تارک کوه البرز رها کنید.

چنان پهلوان زادة بی گناه

ندانست رنگ سپید و سیاه

پدر مهر بُبرید و بفکند خوار

جفا کرد با کودک شیرخوار

یکی زد بر این داستان ماده شیر

کجا کرده بد بچه از شیر سیر

که گر من ترا خون دل دادمی

سپاس ایچ بر سرت ننهادمی

که تو خود مرا دیده و هم دلی

دلم بگسلد گر زمن بگسلی

و کودک :

زمکانی سرانگشت را می مکید

زمانی خروشیدنی می کشید

و سیمرغ از پی شکار، از خروش کودک، زمین را چون دریای جوشنده دید :

زخاراش گهواره و دایه خاک

تن از جامه دور و لب از شیر پاک

سیمرغ که کودک را می بیند، با دل می گوید :

پلنگش بدی کاشکی مام و باب

مگر سایه ای یافتی زآفتاب

خداوند مهری به سیمرغ داد

نکرد او به خودن ازین بچه یاد

به سیمرغ آمد نوایی پدید

که ای مرغ فرخنده پاک دید

نگهدار این کودک شیرخوار

کزین تخم مردی درآید به بار

زپشتش جهان پهلوان و مهان

بیایند برسان شیر ژیان

نگه کرد سیمرغ با بچگان

بدان خرد خون از دو دیده چکان

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه

 



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/23:: 11:39 عصر     |     () نظر