آشتی
توی این کوچه های مه گرفته
کسی دلواپس اندوه من نیست
هنوزم تو چشام خورشیده اما
دیگه حسی واسه روشن شدن نیست
دوباره می رسم به خاطراتی
که با عطر خوش خونه رفیقن
ترانه سر رسیده از سکوتم
ولی میلی ندارم من به خوندن
تموم کوچه ها تاریکن اینجا
تموم آرزوها دست بادن
من از این آدمک ها ناامیدم
که چشمای منو به گریه دادن
منو آشتی بده با سرزمینی
که پایان تموم آرزوهاست
ببر من رو از این شب های سنگی
دلم بی تاب کشف صبح فرداست
منو این پرسه های بی بهونه
منو رویای لمس خاک خونه
منو آواز دلگیر غریبی
توی پسکوچه ی غربت، شبونه
یغما گلرویی
کلمات کلیدی: شعر، یغما گلرویی، ترانه، آشتی