سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دلها زنگاری چون زنگار مس دارند، پس آنها را با استغفار جلا دهید [امام صادق علیه السلام]
به دیدارم بیا

بیست و چهارم آذر

خیلی از شب گذشته. نمیدونم ساعت چنده. اما خوابم نمیاد. اینقدر انرژی دارم که خوابم نمی‌بره. امروز دوستانم به دیدنم اومدند. به شوق دیدنشون از رختخواب بلند شدم. فرناز و نسیم کنارم شیطنت میکردند و آقای صبوری هم باپدر گرم گرفته بود.

جزئیات روز یادم نمیاد ولی خیلی بهم خوش گذشت. مادر مثل همیشه واسه مهموناش سنگ تموم گذاشت. خیلی‌از کدورتها امروز رفع شد و همه‌چیز خیلی‌خوب پیش رفت. جالب‌تر ازهمه اینکه من نمیدونستم فردین هم همراه آقای صبوری اومده. موقع ناهار بود که اومد و همه مارو غافلگیر کرد. و چنان محجوب جلوه کرد که تا حالا اینقدر دوست داشتی ندیده بودمش. اما موقع رفتن گفت : مینو خانم چیزی هست که باید بهتون نشون بدم. به عنوان هدیه از من بپذیرید.

و رفت و از ماشین یک بوم بزرگ نقاشی آورد و به دستم داد.

گفت : این یه تصویر ذهنیه. مثل رویایی که آدم توی خواب دیده باشه. اینکه چقدر به واقعیت نزدیک باشه رو دیگه شما باید بگید. اگرهم مورد پسند نیست به بزرگی خودتون ببخشید.

قلبم از حرکت ایستاد. کاغذ بسته بندی رو که کنار کشیدم، چشمای آبی روبیک توی چشمام خندید.

پس فردین هم توی راز من شریک بوده.

امروزهم تمام شد. تا فردا چه پیش آید. تا فردا چه رازی رو پیش رو داشته باشیم ....

 

ای عزیز دور از من

تو را به عشق یاد میکنم و به شور زندگی

توای آموزگار قلب من

عشق را باتو یافتم و باتو مرور میکنم

توکه پیوند دهنده دستهای خاک به پرواز شگفت پرنده‌هایی

تورا به زندگی یاد میکنم

                                                و به عشق.

22/10/85



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 88/9/10:: 12:29 عصر     |     () نظر