سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حارث اعور به امیر مؤمنان گفت: «ای امیر مؤمنان!به خدا سوگند، من تو را دوست دارم» . [امام صادق علیه السلام]
به دیدارم بیا

بیست و سوم آذر

امروز ملاقاتی داشتم. رخساره‌بانو اینجا بود. بایک دسته گل ویک لبخند. لبخندش شبیه مادرهایی بود که ازسخت‌گیری بی‌موردشون پیشمون باشند. اما مگه فرقی هم میکرد.

اومد نشست پیشم و گفت خیلی خوشحاله که حالم بهتر شده. و بعدهم جریان ترک سنگ قبر رو برام گفت. گفت : روبیک قبل‌از مرگش چشم به راه تو بود. هرروز انتظار دیدنت رو میکشید. حتی اواخر که قدرت تکلمش رو از دست داده بود به زحمت اسم تو رو به‌زبون می‌آورد. بعداز رفتنش هم مدام سنگ قبرش ترک برمیداشت. گاهی چنان عمیق که چاره‌ای جز عوض‌کردنش نمی‌موند. شاید سالی پنج یاشش سنگ عوض میکردیم و فایده‌ای نداشت. روزیکه با هم بودیم رو یادت میاد. بعدش میخواستم آرش رو دنبال سفارش سنگ جدید بفرستم. هرچند اون‌روز نشد، اما بارندگی‌ها که تموم شد این کار رو کردیم. میدونی مینو، قدیمی‌ها میگفتند مرده‌ای که چشم به راهه مدام سنگ قبرش ترک برمیداره. میدونم که همدیگه رو خیلی دوست داشتید. برای آرامش روحش دعا کن.

بعداز کیفش یک پاکت بیرون آورد و گذاشت کنارم و گفت : این متعلق به توِ. خونه‌ای که خراب‌تو شد باید به دست تو آباد بشه. امانه به این معنی که همه زندگیت رو صرف گذشته‌هات کنی. تو حق‌داری خاطره‌هات رو برای خودت نگهداری اما بیش از اون حق‌ زندگی‌کردن داری. وقتی تونستی از گذشته‌هات بگذری به فردا می‌رسی.

و بلند شد و رفت.

توی پاکت سند ویلا بود که به نام من شده بود. فقط یکی دو تا امضاء کم داشت.



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 88/9/10:: 12:28 عصر     |     () نظر