نخستین عوض بردبار از بردبارى خود آن بود که مردم برابر نادان یار او بوند . [نهج البلاغه]
به دیدارم بیا

 

بیست و یک آبان

خیلی باخودم فکرکردم. امروز رفتم بازار یه چیزایی خریدم. یه ساعت خیلی گرون‌قیمت واسه روبیک، یه جعبه جواهر چوبی کار دست واسه مادرش و برای خواهرهاش رومیزی‌های بزرگ گلدوزی شده خریدم. پس‌انداز چندماهم رو واسه آدم‌هایی خرج کردم که به غیر از اولی بقیه اگر می‌تونستن کاری میکردن که حتی خاطره من رو از این دنیا پاک کنن. من که دارم این همه راه رو میرم، برای گرفتن یه خبر باید سراغ یکی رو گرفت. دلم نمی‌خواد خونه قلبم جای بغض و کینه بشه. من فقط یه سؤال بی‌جواب دارم که باید جوابش رو پیداکنم. چهارسال تمام توی این حسرت سوختم که بفهمم روبیک کی یا چی رو به من ترجیه داد. یاشاید هم مثل گذشته به خاطر اون به روی همه‌چیز چشم ببندم و برگردم به زندگی گذشته ام. فقط امیدوارم از اینی که هستم شکسته‌تر و آزرده‌تر نشم.

وقتی یاد خانواده خودم می‌افتم می‌بینم حتی دلم واسه نفرین‌های مادر و توپ‌وتشرهای بابا هم تنگ شده. واسه نسیم که نگو و نپرس. خوشبختانه اینها آدم‌های پرتوقعی نیستند. به یه جعبه شیرینی سنتی یا یه شال ابریشمی راضی اند. خدا را چه دیدی شاید جرأت کردم و برگشتم به خونه.

اما نکته قابل توجه اینه که دیشب خواب ویلا رو دیدم. همون جوری قشنگ و شیک. حیاطش با اون درختهای بلند سرو و بوته‌های بزرگ شمعدانی و استخرکوچک فیروزه‌ای رنگ هنوز انگار یه تیکه از بهشت بود که روی زمین جا مونده باشه.

ساعت نزدیک نه صبحه باید صبحانه بخورم و از بانک یه کمی پول بگیرم و بازهم برم سراغ بازار و چندتا تیکه لباس واسه خودم بخرم.

 

شب :

شاید دیگه فرصت نکنم بنویسم. ساعت داره به یازده نزدیک میشه و من خیلی خسته‌ام. باور نمیکردم اینقدر وسایلم زیاد بشن. یه چمدون بزرگ و یه ساک بزرگ. همین چند دقیقه پیش آخرین چیزها رو جمع‌کردم ووسایل لازم روهم توی کیف دستی‌ام گذاشتم. هیجان عجیبی دارم. از همه بدتر این که نمیدونم دارم به سمت چه چیزی میرم. تنها نشونه‌ام یه دسته کلیده که توی یه شب، خیلی ناگهانی خودش رو کف دستم انداخته و تنها هدفم رفتن به یه ویلای کوچیک دور ازشهره. بقیه معما همه‌چیزش مجهوله و مثل پیدا کردن پرتقال فروش، پیدا کردنشون جز با تجربه‌کردن راه‌دیگه‌ای نداره.

فردا صبح باید یه سر برم شرکت. فکر میکنم به محبت‌های خانواده صبوری خیلی مدیونم. باید برم و از فرناز و فردین و پدرشون تشکر کنم. بابت همه خوبیهایی که ازمن دریغ نکردند. ساعت هفت بعدازظهر پرواز دارم و بعدش هم کی میدونه که چی میشه.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط sayeh rahgozar 88/8/24:: 12:30 عصر     |     () نظر