****در امثال و حکم :
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ
سگ کار دیده بگیرد پلنگ
چه گویی که وام خرد توختم
همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
-
بدو گفت کاموس چندین مدم
به نیروی این رشته شصت خم ...
همی رشته خوانی کمند مرا
ببینی کنون تنگ بند مرا
برانگیخت کاموس جنگی سمند
هماورد او پیل بد با کمند
در انداخت تیغ پرندآورش
همی خواست از تن گسستن سرش
سر تیغ بر گردن رخش خورد
ببرید بر گستوان نبرد
نیامد تن رخش را زان گزند
گو پیلتن حلقه کرد آن کمند
بینداخت و افکندش اندر میان
برانگیخت از جای پیل دمان
به ران اندرآورد و کردش دوال
عقابی شده رخش با پرّ و بال
سوار از دلیری بیفشرد ران
سبک شد عنان و رکیبش گران
همی خواست کان خام خم کمند
به نیروی تن بگسلاند ز بند
شد از هوش کاموس و نگسست خام
گو پیلتن رخش را کرد رام
عنان را بپیچید و او را ز زین
نگون اندر افکند و زد بر زمین
-
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
-
چنین گفت با بچه جنگی پلنگ
که ای پرهنر بچه تیزچنگ!
ندانسته در کار تندی مکن
بیندیش و بنگر ز سرتا به بن
پژوهش نمای و بترس از کمین
سخن هرچه باشد به ژرفی ببین
کسی که یزدان نگه دار شد
چو شد در بر دیگری، خوار شد
-
ز امروز کاری به فردا ممان
که داند که فردا چه گردد زمان
جهان را چنین دست یازی بسی است
زهر رنگ و نیرنگ سازی بسی است
نه زو شاید ایمن شدن روز ناز
نه نومید گشتن به روز نیاز
براین و برآن روز هم بگذرد
خردمند مردم چرا غم خورد؟
زنادان بنالد دل سنگ و کوه
ازیرا ندارد برکس شکوه
نداند زآغاز انجام را
به از ننگ داند همی نام را
نکوهیده در کار، نزد گروه
نکوهیده تر نزد دانش پژوه
پزشکی که باشد به تن دردمند
ز بیمار چون باز دارد گزند
کلمات کلیدی: سایه رهگذر، شاهنامه، مهرداد اوستا، بهروز ایمانی، مهر و آتش، هنر فردوسی