سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، برترین هدایت است . [امام علی علیه السلام]
به دیدارم بیا

**** گذری بر شاهنامه بخش سوم

 

پس از منوچهر، پادشاهی به فرزندش ((نوذر)) می رسد که نبرد وی با افراسیاب در می گیرد و در میان پهلوانان سرافراز سپاه ایران، دو برادر بودند، برادر مهتر ((قباد)) نام داشت و کهتر ((قارن)). جنگ ها و نبرد آزمایی قباد و قارن بس خواندنی است و نشان از شرف مردی دارد.

به روزگار نوذر، ناگهان افراسیاب با سپاهی گران، بی خبر به مرزهای ایران می تازد، هنور خبر به سام و دستان (زال) نرسیده است. ترکان بدین پندارند که چون منوچهر از جهان بشد، فرزند او ((نوذر)) هنوز کار دیده نیست و پس همان به که جهان پهلوانی به ((افراسیاب)) و پهلوانانی چون ویسه، ارجسب (ارجاسب) و گریسوز، بارمان و گلباد برسد.

در این نبرد، قباد مردی است پیر و موی سپید، وی به سوی کارزار می شتابد، در این میان ((سام نریمان)) نیز جهان را بدرود می گوید و خاندان وی در سیستان به مرگ وی سرگرم اند و بی خبر از لشکر بی شمار توران به سرکردگی ((افراسیاب)). بارمان را فرمان می دهد : ((تو جوشن بپوش و به زه کن کمان))

بارمان به میان لشکر می آید و قارن فرزند کاوه را که سپهسالار ایران است، فریاد بر می آورد و هماورد می جوید، لیک :

کس از نامدارانش پاسخ نداد

مگر پیر گشته دلاور قباد

چون قارن، برادر پیر خود را می بیند که به آهنگ نبرد، اسب می راند، دل آکنده از غم می گوید :

که سال تو اکنون به جایی رسید

که از جنگ دستت بباید کشید

یکی مرد آسوده چون بارمان

جوانی گشاده دل و شادمان

سواری که دارد دل شیرنر

همی بر فرازد به خورشید سر

تویی مایه ور کدخدای سپاه

همی بر تو گردد همی رای شاه

به خون گر شود لعل، مویی سپید

شوند این دلیران همه ناامید

تو مرد نام آوری و نبردها کرده ای، کسی را چشم دیگر باره، در این پیری به رزم آزمایی تو نیست.

او به پاسخ، برادر را می گوید :

برادر! همه ما، چه پیر چه جوان، چه در رزمگاه، چه بر بستر خواب، آماج ناوک مرگیم، من بارها در دریای سیاه غوطه ور شده ام و پیروز آمده ام.

یکی را برآید به شمشیر هوش

بدان سان که آید زلشکر خروش

یکی با نیزه کشته می شود، یکی طعمه گرگ یا شیر گردد و یکی را پیری از پای در آورد، پس همان به که مرد رزم در رزمگاه کشته آید.

یکی را به بستر سرآید زمان

همی رفت باید سبک بی گمان

اگر من شوم زین جهان فراخ

برادر بجایست با برز و شاخ

و نیزه ای به دست می گیرد و فریاد بارمان را پاسخ می گوید. بارمان به وی می گوید : ((تو خود را با دست من به کشتن دادی)). قباد می گوید :

به جایی توان مرد کاید زمان

بیاید زمان یک زمان بی گمان

چون زمان مرگ، درآید به هر جایی که باشید، کشته خواهید شد و اسیر مرگ، با این همه :

ز شبگیر تا سایه گسترد هور

همی این بران، آن برین کرد زور

و سرانجام به دست بارمان که جوان و دلاورست، پیرمرد، به مردی کشته می گردد.

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"Cambria Math"; panose-1:2 4 5 3 5 4 6 3 2 4;} @font-face {font-family:"B Yagut"; panose-1:0 0 4 0 0 0 0 0 0 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal { mso-style-parent:""; margin:0cm; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; direction:rtl; unicode-bidi:embed; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman","serif"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} .MsoChpDefault { font-size:10.0pt;} @page Section1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:72.0pt 72.0pt 72.0pt 72.0pt;} div.Section1 {page:Section1;} -->

 

منبع : مهر و آتش

انتشارات سوره مهر چاپ سال 81

تألیف : مهرداد اوستا

به کوشش : بهروز ایمانی

تایپ : سایه



نوشته شده توسط sayeh rahgozar 89/5/28:: 2:25 عصر     |     () نظر