• وبلاگ : به ديدارم بيا
  • يادداشت : ساندويچ گرم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فريدون حيدري ملك ميان 

    ] ... [

    با وجود اين، نتوانسته بود مثلا از چهل ماه يا چهل هفته و حتي چهل روز پيش­تر چنين جسارتي پيدا کند. پس به زعم خودش، عجالتا همان چهل ساعت کافي بود تا قطره قطره عصاره­ي زندگي به عبث طي شده­اش را در آن بچلاند...

    ] ... [

    هرچند سي و نه ساعت و بيست دقيقه هم سپري شد و او ناگزير تاسف مي­خورد که هنوز هيچ تصميمي نگرفته... حالا ديگر فقط چهل دقيقه وقت داشت...

    ] ... [

    اما وقتي سي و نه دقيقه و بيست ثانيه را نيز بي هيچ اقدامي هدر داد، واپسين چهل واحد تعريف شده از زمان بشري برايش باقي ماند...

    ] ... [

    ديگر جاي فکر و ذکر نبود؛ در چهل ثانيه­ي آخر، تنها همين­قدر فرصت يافت لوله­ي تفنگ شکاري را روي شقيقه­اش بگذارد و با شست دست چپش، ماشه را درست لحظه­اي فشار بدهد که با قلم دست راستش بر انتهاي يادداشت کوتاهي نقطه گذاشته باشد؛