• وبلاگ : به ديدارم بيا
  • يادداشت : ساندويچ گرم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + فريدون حيدري ملك ميان 

    يادداشتي که سبک و سياق هذياني و منحصر به فرد تمام نوشته­هاي چاپ شده و چاپ نشده­ي­ پيشينش کاملا در آن حفظ شده بود:

    « هيچ­کس قابل سرزنش نيست؛ هيچ­کس. به هر حال، چاره­اي نبود؛ بايد خلاصه مي­کردم و از مضحکه­ي پايان­ناپذيري خلاصي مي­يافتم که سي و نه سال و يازده ماه و بيست و هشت روز و هشت ساعت، ايضا سي و نه ساعت و بيست دقيقه، ايضا سي و نه دقيقه و بيست ثانيه، ايضا چهل ثانيه­ي تمام، دنيا را در نظرم جهنم کرده بود.»

    + فريدون حيدري ملك ميان 

    ] ... [

    با وجود اين، نتوانسته بود مثلا از چهل ماه يا چهل هفته و حتي چهل روز پيش­تر چنين جسارتي پيدا کند. پس به زعم خودش، عجالتا همان چهل ساعت کافي بود تا قطره قطره عصاره­ي زندگي به عبث طي شده­اش را در آن بچلاند...

    ] ... [

    هرچند سي و نه ساعت و بيست دقيقه هم سپري شد و او ناگزير تاسف مي­خورد که هنوز هيچ تصميمي نگرفته... حالا ديگر فقط چهل دقيقه وقت داشت...

    ] ... [

    اما وقتي سي و نه دقيقه و بيست ثانيه را نيز بي هيچ اقدامي هدر داد، واپسين چهل واحد تعريف شده از زمان بشري برايش باقي ماند...

    ] ... [

    ديگر جاي فکر و ذکر نبود؛ در چهل ثانيه­ي آخر، تنها همين­قدر فرصت يافت لوله­ي تفنگ شکاري را روي شقيقه­اش بگذارد و با شست دست چپش، ماشه را درست لحظه­اي فشار بدهد که با قلم دست راستش بر انتهاي يادداشت کوتاهي نقطه گذاشته باشد؛

    + فريدون حيدري ملك ميان 

    تلخيص

    فريدون حيدري مُلک ميان

    molkmian@yahoo.com

    درست چهل ساعت پيش از پايان چهل سالگي، بر آن شد تا براي نخستين بار شخصي­ترين تصميم زندگي­اش را بگيرد: تحقق آن­چه که مي توانست جدي­ترين تمناي وجودش باشد و او تا آن زمان، به هر دليلي، موجه يا ناموجه، حتي علي­رغم تمايلش، به مقابله با اين تمنا برآمده و يا هرگز فرصت پرداختن به چنين مورد کاملا خصوصي را نيافته بود...

    ] ... [

    بدين ترتيب، در اين اندک زمان باقي­مانده، در ضرب­الاجلي که خود از مدت­ها پيش تعيين کرده بود، بايد که دست به کار مي­شد و بي ملاحظه و بي مهابا براي نيل به طبيعي­ترين، ضروري­ترين و مبرم­ترين خواسته­ي دروني­اش اقدام مي­کرد و در صورت لزوم، حتي به خاطرش مي­جنگيد...

    ] ... [

    البته عملي کردن مقصودش تنها يک طرف قضيه بود؛ چراکه به گونه­ي توضيح­ناپذير غريبي، تاکيد داشت حتما با همان عدد « چهل » به مصاف چهل سالگي برود

    + مجيد 
    من هم امتحان كردم خوب شده ولي ي چيزاي ديگه اي هم قاطيش كرده بودم ي موسيقي ملايم ي تكنوازي گيتار با ريتم سه چهارم و كلي خاطره ي روزهاي با هم بودن حسابي چسبيد چاشني ي اصليش تنهايي بود. گاهي تنهايي هم خوبه مگه نه مهربون.

    اون پست هاي وحشتناكه قبلي رو پاك كن جون مجيد